WIDE bannerflags5 copy

 

 

Peikekhavar mobile

Write a comment

یادداشت: پیش از این بخشی از این مقاله در اینجا آمده بود، که با درج متن کامل در ذیل، حذف شده است .

نوشته: علی مجتهد جابری

۱- چکیده: در این مقاله کوشش شده است که بر اساس توضیح جنبش های آزادی بخش، جایگاه جنبش های دینی در جهان کنونی، از جمله و به ویژه انقلاب اسلامی ایران، به مثابه جنبشی بر شالوده الهیّات، از جوانب گوناگون بررسی شود. این بررسی دربردارنده تحلیل تعاریف پایه (الهیّات - آزادی)، شناخت انواع جنبش ها در سراسر جهان مسیحیّت و اسلام (اروپا - آمریکای شمالی و جنوبی- جوامع اسلامی- ایران ) و رابطه الهیّات آزادی بخش با دوران گذار از سرمایه داری است.

فهرست مباحث:

۱-چکیده

۲- جنبش های آزادی بخش

۳-زمینه تاریخی جنبش های دینی

۴-جنبش های  دینی معاصر

۵-الهیات آزادی بخش مسیحی

۶-انقلاب اسلامی ایران

۷- جنبش های آزادیبخش در دوره گذار

××××××××××××××××××××××××× 

۲- جنبش های آزادی بخش:

آزادی مفهومی نسبی و حتّی معمولاً مبهم است. معنای ظاهری واژه کاملاً روشن  و عبارت است از رها بودن چیزی از قید چیزی دیگر. امّا ابهام در همین جا ظاهر می گردد که چه چیز از کدام چیز؟ و قید چیست و چگونه می توان از  آن رها شد؟ و مهم تر این که مناسبت بین این دو چیز چگونه است؟ این نکته را با چند مثال تاریخی می توان روشن تر ساخت. جوامع آزاد دهقانی (مالکیّت جمعی کشاورزان بر اراضی، کار و محصول) در ایران باستان به عنوان بازمانده ای از دوران مالکیّت جمعی نخستین (کمون های اوّلیه)، حتی پس از تشکیل امپراتوری هخامنشی، به مثابه ساختار سیاسی صورت بندی تازه برده داری، تداوم یافتند. این الگوی تولید و مصرف که از مالکیّت خصوصی برده داری و سپس فئودالی آزاد بود، افزون بر تهاجم گهگاهی برده داران و فئودال ها، بر اثر حمله اعراب و ترکان از بین رفت و یا به سمت مناطق و اراضی نه چندان مطلوب از نظر کشاورزی به پس رانده شد، تا سرانجام پس از حمله مغول به کلّی محو گردید. مبارزه این کشاورزان را می توان جنبش آزادی بخش بر شمارد. شکل بعدی جنبش های آزادی بخش در تضاد منافع کشاورزان با مالکان اراضی ظاهر شد. این شکل گرچه گاه به صورت شورش های دهقانی به جان آمده از استثمار و ستم اربابان رخ می نمود، اما همواره سرکوب شده و اگر دستاوردی هم حاصل شده هرگز تداومی نداشته است. اساس این گونه از جنبش ها بیشتر رقابت زمین داران با یکدیگر بود. اما در برانگیختن توده ها، برای جنگ و اشغال اراضی تازه، از انواع انگیزه های قومی و دینی  که بر ذهن کشاورزان و دیگر رعایا مستولی بود، بهره گرفته می شد. این روند در تمام طول دو دوران با صورت بندی های برده داری و فئودالیِ غالب بود. برحسب شرایط موجود وجه اعتقادی در این جنبش ها اشکال و درجات متفاوتی داشت. مثلاً جنبش هایی مانند جنبش بابک خرم دین یا سر به داران در برابر ستم فئودال های بومی و نمایندگان خلفای اموی و عباسی و مهاجمان مغول، گرچه هدف بازگشت به دوران جوامع آزاد دهقانی را نداشت، امّا عمدتاً حاصل رقابتی بین فئودال های بزرگ نیز نبود. این جنبش ها برخلاف جنبش هایی که با نام های مازیار و افشین و سپس ابومسلم شناخته می شوند و عموماً ناشی از رقابت های فئودال ها بودند، بیشتر اهدافی توده ای را تعقیب می کردند که در ایران پیش از اسلام نیز مثلاً در جنبش مزدکی، و پس از اسلام نهضت حسینی ایجاد حافظه تاریخی کرده بود. این گونه جنبش های آزادی بخش در اشکال گوناگون خود تا دوران تجدّد نیز ادامه یافتند تا با ظهور سلسه پهلوی از راه سرکوب شدید نظامی نابود شدند.

جنبش های آزادی بخش به ویژه در سده های اخیر  در تقابل با کولونیالیسم (استعمار) و سپس امپریالیسم  اشکال متنوّع و تازه ای به خود گرفتند.  محور اصلی این جنبش های نوینِ ملّی گرایی به مفهوم تعیین مرزهای جغرافیایی بود که ارتش بیگانه مجاز به نقض آن ها نباشد. گاه این مجادله و مبارزه به شکل درونی رخ می داد و هنوز می دهد. به این ترتیب که قبیله یا قومی منافع خود را در هم پیمانی با استعمارگران  و امپریالیست ها تشخیص می داد و عملاً به ابزاری برای سرکوب دیگر جماعاتی بدل می شد که کولونیالیسم و امپریالیسم منافع شان را تهدید می کردند. درگیری های بین قبیله ای که امروز نمونه های خون بار و وحشتناک آن به ویژه در آفریقا به سود امپریالیسم و با تحریکاتش جریان دارد، از همین دست هستند.

امّا گاه جنبش هایی مانند جنبش فرقه دموکرات آذربایجان ظاهر می شدند که گرچه اهداف عمومی مترقی به سود همه جامعه ایران داشتند، اما محدود ماندن شان در حیطه امور قومی بر اهداف مشترک و عام توده ها سایه می انداخت و در عرصه عمل آنان را از دیگر بخش های جامعه دور می ساخت و در نتیجه هردو را تضعیف می کرد. نمونه های تاریخی گوناگون در ایران و جهان فراوان اند ، اما به تناسب فضای بحث حاضر به همین بسنده می شود.

۳-زمینه تاریخی جنبش های دینی:

همان گونه که در مبحث پیشین به زمینه ها، علل و انگیزه های جنبش های آزادی بخش ملّی اشاره شد، جنبش های دینی نیز دارای ویژگی های خاص خود هستند، حتی اگر در بسیاری جاها با جنبش های آزادی بخش ملّی همراه و عجین گردند.

شالوده جنبش های دینی "تفسیر" است. امّا بر روی این شالوده بناهای گوناگونی سر بر می کشند که لزوماً بنای شان بر زمینه ها، علل و انگیزه هایی که ممکن است وجه دینی نداشته باشد استوار است، مانند مقابله با اشغال یک کشور، وابستگی حکومت به بیگانگان و منافع شان، ستمگری یک دستگاه حکمرانی ، تضادهای طبقاتی جانکاه، تناقض های فرهنگی و شیوه زندگی ناپذیرفتنی و مانند این ها. یا گاه به سبب قدرت بسیار زیاد دین در تهییج و به حرکت در آوردن توده ها تنها به شکل ابزاری در حیطه ای به جز تفسیر و تبیین و در پی آن نقش آفرینی اش، از آن بهره گرفته می شود. جدا از این، گاه بحث های صرفاً جدلی مرتبط با تفسیر، به شکل موازی و یا در آمیخته با تضادها و مبارزات در مقیاس اجتماعی  رخ می نماید. حتی ممکن است امتزاجی از همه این ها با نسبت های گوناگون رخ دهد. در همه این حالات توده ها انتظار و امید اصلی خود را در مفاهیم دینی جستجو می کنند و رهبرانی را برای جنبش آزادی بخش خود بر می گزینند که تفسیرشان از دین به سود توده ها باشد. چیزی که در ایران در خرداد یکهزار و سیصد و چهل و دو به شکلی محدود، و در یک چهارم قرن بعد کاملاً گسترده و سرنوشت ساز رخ داد. در این وضع خاص جنبش آزادی بخش وجه دینی پیدا می کند. ممکن است چنین گمان رود که به سبب نتیجه بخش نبودن مبارزات قومی، ملی و طبقاتی پیشین که همه با شکست روبرو شدند، توده ها از سر ناگزیری به دین پناه برده اند. این تنها بخشی از حقیقت است اما نه هسته اصلی آن. هسته اصلی که به تفسیر مرتبط می شود در درون دین نهفته است و باید کشف شود. در نگاه مسیحی موجود، که مشخص نیست تا چه اندازه آموزه های مسیح در آن ها دچار تحریف شده است، گرچه دستگیری از دردمندان و بی نوایان توصیه شده، اما در عین حال نه تنها گونه دوم را برای سیلی خوردن آماده می سازد، که هیچ راه کاری برای درمان دردها حتی در بیانی کلّی دیده نمی شود، و اصولا اتکاء بر روندهای اخلاق فردی است و نه سازوکارهای اجتماعی. شاید همین ویژگی سبب شده باشد که دین در اروپا چنان که خواهد آمد هرگز جز یک مورد کاملاً محدود و ناپیگیر که جنبش فرانسیسکو دآسیزی در ایتالیا باشد، نتوانسته است جنبشی اجتماعی را برپا کند. پروتستانتیسم، همانند دیگر جنبش های مشابه، گرچه سپاهی از توده ها را به حرکت در آورد، اما از دین بیشتر به شکل ابزاری سود جست. در جوامع اسلامی شرایط کاملاً متفاوت بوده است.

اولاً- تنها یک متن از قرآن در دست است که همه بر آن توافق دارند.

ثانیاً- چنان که در بخش های بعدی بیشتر توضیح داده خواهد شد، تکالیف اجتماعی و نظامات حاصل از آن با روشنی و صراحت بسیار بیشتری در آیات قرآن کراراً آمده است. تا آن جا که نمی توان به آسانی مدعی تفاسیری بسیار دور از هم شد که مثلا یکی از آن ها عدل و قسط را به سود ستمگران لاپوشانی کند.

در بدترین حالت در کار تفسیر، این بخش از آموزه های اجتماعی از سوی مفسران مسکوت گذاشته شده و یا به شکلی ابهام گرایانه تا حدّ اخلاق فردی تنزّل داده شده است. دقیقاً به همین سبب است که جنبش های اجتماعی با ظرفیت ها و اشکال گوناگون به ویژه در ایران همواره توانسته اند خود را با قرآن مرتبط بشناسند و بشناسانند و این بسیار مهم تر و کارآتر از آن عامل بالنسبه انفعالی است که صرفاً حاصل از گرایش عمومی توده ها به دین و فاقد تفسیر باشد. همواره تفسیر آموزه های دینی که در این جا به عنوان شالوده از آن یاد شده است، به تناسب زمان، موجب انگیزش جامعه بوده است.

سبب این جایگاه تاریخی در این واقعیت نهفته است که قرآن در متن خود کلام خدا شناسانده شده است، علم خدا ازلی و ابدی است، و مؤمنان به تدریج از آن آگاه می شوند. در نتیجه مؤمنان به جای آن که بر برداشت محدود خود از ظاهر قرآن متّکی شوند، و یا به سبب این محدودیت آن را مبهم شناخته از آن خروج کنند، تنها یک راه برای شان باقی می ماند که بنا بر دانش زمان خود از آن  بهره برند.   

قرآن انسان ها را هرگز گله های گوسفند نیازمند چوپان نمی شناسد. بر خلاف مسیحیت رایج که از چنین عناوین سخیفی (گله دار و چوپان) سود می جوید، از مقامات دینی مسلمان با واژه های روحانی (کسی که کارش با روح و معنا مرتبط است)، آخوند( واژه ای مرکب از پیشوند نفی کننده آ و واژه خوند به معنای پلیدی، مجموعاً به معنای دور و پاکیزه از هر پلیدی)، ملّا (به معنای داننده بسیاری از دانش ها)، آیت الله (نشانه خدا با تکلیف بسیار دشوار نشانه خدا بودن از هر جهت)، حجت الاسلام (به معنای کسی که از نظر دانش و سجایای اخلاقی و رفتار همواره یادآور اسلام، و وجودش دلیل بر حقانیّت آن باشد)، مجتهد (به معنای کوشنده در راه کشف حقیقت) و طلبه (به معنای کسی که طالب علم است) یاد می شود. این عناوین بیش از آن که مرعوب کننده دیگران و موجب کسب احترام عموم باشد، دارندگانش را با تکالیفی بس دشوار به ویژه در راه درک آیات قرآن روبرو می سازد.

به همین سبب، بر خلاف دیگر ادیان، در آموزه های قرآنی انسان نه مجبور که وسیعاً مختار است، و از این رو خود نقش مستقیمی در پاداش و یا پادافره نهایی ایفاء می کند، و مهم تر این که مثلا در تشیّع حتی مجاز است مرجع تقلید را شخصاً انتخاب کند و یا تغییر دهد. اگر انسان قرار بود از یک کتاب آسمانی تنها ظاهرش را ببیند، و به تفسیر آن، به تناسب شرایط زمان و مکان خود، روی نیاورد، در واقع به او ظلمی بزرگ روا داشته شده بود.

این حقّ تفسیر همه جانبه، گسترده و ژرف سبب می شود که انتظارات یک مؤمن گستره ای وسیع تر پیدا کند. کما این که می بینیم مثلاً در مجموعه شعارهای انقلاب اسلامی ایران دو مفهوم برجسته استقلال در برابر قدرت های بیگانه (امپریالیسم) و عدالت اجتماعی نقشی بارز دارند. گرچه مفهوم این دو واژه همواره در اذهان وجود داشته است، اما معنای عملی اش و چگونگی نیل به آن، در زمان حاضر، به سبب تحولات زندگی اجتماعی و مناسبات جهانی، با گذشته کاملاً متفاوت است. به همین سبب است که مثلاً رهبر انقلاب اسلامی در ایران استکبار را صراحتاً و بی هیچ تخفیف و امّا و اگر در قالب "آمریکا و اذنابش" می شناساند. یا برای نیل به اهدافی که در اصل چهل و سوم قانون اساسی برشمرده  شده است، در اصل بعدی راهکارهای امروزین مشخصی نشان داده می شود که، گرچه با واژه های متعارف سوسیالیستی بیان نشده است، اما در بخش اعظم خود ضد سرمایه داری بزرگ و در باقی ماندهِ ناچیز، دقیقاً مرتبط با وجه تشویقی مفهوم سرمایه داری کوچک و هدایت شده است. یعنی دقیقاً همان روندی که در شرایط مشخص پیشرفت مادی و معنوی جامعه ایران هر برنامه ریز دیگری با توجه به واقعیات عینی می بایست برمی گزید، مگر این که دچارتـوهمات تروتسکیستی انقلاب پایدار و ورود مستقیم از "هر" ساختار سرمایه داری به سوسیالیسم باشد، که شوربختانه این آسان پسندی نزد بسیاری، که به جای تحلیل دیالکتیکی از ایران کنونی، به شیوه ای که تنها مبتنی بر نقل قول های مرتبط با زمان ها و مکان های دیگر، و به ویژه ناتوانی در درک و جداسازی بخش های استراتژیک و تاکتیکی است، در ایران امروز رواج داده شده است و می شود. طرفه آن که نیروهای کاملاً شناخته شده هم پیوند با امپریالیسم، در نشر این گونه ادبیات یاری هم  می رسانند. این که بر اساس معادلات توازن قوای اجتماعی و طبقاتی و نیز همراه شدن شکل شیطانی سرمایه داری در ترتیبات اجرائی موسوم به نئولیبرالیسم، تقریباً مقارن با انقلاب اسلامی ایران، چه رخ داد، نافی این واقعیّت تاریخی نیست. رویدادهای جاری در جامعه علیه اقتصاد و فرهنگ نئولیبرالی به خوبی نشانگر تداوم و سرزندگی این خواست ها است. این خواست ها افزون بر مطالبه توده ها در آن منبع فیّاض نظری قرار دارند که هنوز بسیار جوشان است.

جنبش دینی اساساً بر دو شالوده مهم زندگی، اثر گذاریِ اجتماعی گسترده ای دارد. یکی این که جهان بینی انسان (اعمّ از دینی یا غیر دینی) همواره با این درخواست روبرو بوده است که به همه مسائل زندگی مادی و معنوی پاسخ دهد، و دوم این که در این راه مناسبات اجتماعی عادلانه ای را نوید داده و تحقّق بخشد. امروزه علوم اجتماعی همانند علوم طبیعی تفصیل و تفکیک یافته است. بسیاری از امور در حیطه علوم اجتماعی تا کمتر از دو قرن پیش تنها شامل نظریه ها و احکام صرفاً اخلاقی پراکنده بودند، و در نظاماتی منسجم و مرتبط بازشناخته نشده بودند. در نتیجه صرفاً با تفسیر جهان به اوتوپی های رنگارنگ می رسیدند، که هیچ یک مسندی واقعی نداشت. اما اکنون شناخت و تفسیر جهان در حیطه های گوناگون اجتماعی مانند اقتصاد، سیاست، جامعه شناسی، روانشناسی اجتماعی، انسان شناسی، مدیریت فرهنگی  و مانند آن به عنوان علم شناخته می شوند و از چارچوب ها و قواعد علمی روشن ودقیقی برخوردار شده اند، و مهم تر این که بین همه جنبه های زندگی فردی و اجتماعی حلقه های اتصال را به شیوه های علمی باز می شناسند. اما این دستاورد بزرگ انسانی نباید این واقعیت تاریخی را بپوشاند که در طول هزاره ها، جهان بینی جوامع در قالب دین پاسخ گوی همه پرسش ها بوده است، و نادیده گرفتن تداوم نقش آن در جهان کنونی با هر استدلالی، جز ویران سازی اندیشه و تحلیل بازدهی نخواهد داشت. زیرا خواه و ناخواه دین در جوامع حضور دارد و موثر است. جایگاه بزرگ فلسفه در این جا فروکاهیده نمی شود. امّا باید در نظر داشت که بخش بزرگی از فلسفه به ویژه در ایران همواره بر شالوده های مفاهیم اسلامی استوار بوده است. در این جا نکته بسیار مهمی پیش می آید که ممکن است گفته شود با این استدلال مثلا جوامع مسلمان در پانزده قرن پیش متوقف خواهند شد، و این نادیده نگرفتن که توصیه شده وجهی کاسبکارانه و قطعاً موقتی دارد. این اعتراض تنها زمانی وارد می بود که آموزه های دینی متصلّب فرض شوند. اما هنگامی که در آغاز سخن در مبحث حاضر تفسیر را شالوده بر شمردم، پاسخی به این محاجّه بود. ممکن است خواننده به من این اشکال را وارد سازد که گویا با تفسیر به رای  و به شیوه ای مِن عِندی کوشیده ام اثبات کنم که آموزه های قرآنی تفسیر پذیر و بنا بر این "همیشه همراه" هستند. روشن ترین پاسخ به این نکته در خود قرآن آمده است. از جمله در آیات ۳، ۴، ۱۳۸ و ۱۶۴ از سوره آل عمران چنین بیان می شود که قرآن در پی دیگر کتب آسمانی پیشین (تورات و انجیل) در دو بخش آیات محکم و آیات متشابه فرستاده شده است. در همین جا به تاویل دوگانه از متشابهات اشاره می شود، و نیز این که کسانی با میل به باطل ممکن است از متشابهات به سود اندیشه خود بهره گیرند. در این جا هشدار بسیار مهمی نهفته است که نشان می دهد آنان ممکن است، بنا بر منافع خود، از یک متن واحد تفاسیر متفاوت به دست دهند. البته در این آیات تاکید می شود که حق یکی است.

پس روشن است که بنا بر نص صریح قرآن نه تنها مؤمنان مکلّف به تفسیر قرآن هستند، که باید این تفسیر از اهداف قرآنی و واقعیّات عینی موجود هیچ گاه دور نشود. در سوره بیستم (طه) آیه ۱۱۴ پیامبر از این بازداشته می شود که پیش از دریافت وحی کامل قرآن در آموختن آن تعجیل کند. در سوره ۲۲ (حج) آیه ۱۱ از زیانکار بودن کسانی که خدا را تنها به زبان و به ظاهر می پرستند یاد می شود. بسیاری آیات دیگر نیز هست که به صراحت و یا اشارت در آن ها به تفسیر و تاویل قرآن پرداخته شده است. البته فِرَقی هم بوده اند که با ترس از دنباله های ناشناخته تفسیر پذیری قرآن (و شاید از دید آنان شناخته شده اما نافی منافع شان) بر این پای فشرده اند که تنها ظواهر آیات این کتاب ملاک عمل باشد و در عمل هرگونه تفسیری را منع کرده اند. مجموع این ملاحظات نشان می دهد که فهم انسان ها از این کتاب آسمانی تابع دانش آنان است. این که دانش انسان در طول زمان دگرگون می شود، لاجرم به معنای دست یافتن او به تفسیرهایی تازه از متنی واحد است.

همان گونه که در علوم انسان یافته، واقعیّات در نظام طبیعت نهفته است و انسان به تدریج از آن ها پرده بر می دارد و آگاه می شود، در قرآن بنا بر آیه هایی که ذکر خواهد شد، فرض پایه این است که علم کامل نزد خدا است و انسان به تدریج با مکاشفاتی بر اساس تجارب خود پلّه پلّه به آن نزدیک می شود. این تفسیر پذیری در درون خود اجتهاد به معنای کوشش در راه فهم موضوع  را نیز دارد. آنچه در پیرامون ما وجود دارد همواره متحول می شود و تطوّر می یابد. این در عین حال به معنای تجربه اندوزی تدریجی است.  نیل به پاسخ درست برای یک مؤمن به قرآن جز به معنای ضرورت به دست آوردن درکی از این کتاب به تناسب یافته ها و دانش های هم زمان او نیست.

در این جا دو چیز یکی متغیّر و دیگری متفاوت  پا به میان می نهند. متغیّر شرایط زمانه است در مکان های مختلف، و متفاوت برداشت انسان ها از ماهیّت این شرایط. درست در همین جاست که ظواهر زدوده می شود و حقّ و باطل، به یاری تفسیری که انسان از مشاهدات و تجارب خود حاصل می کند، عیان می گردد. از همین جا است که قیام بالسیف تسلیم طلبانه جای خود را در آرای معدودی از فقهای مسلمان از جمله آل کاشف الغطاء و به ویژه رهبر انقلاب اسلامی، به کوشش در راه ایجاد جهانی پاکیزه و شایسته قدوم منجی می دهد. این نکته شاید مهم ترین در درک ماهیّت انقلاب اسلامی باشد، که انسان را، در کار بهسازی زندگی مادی و معنوی خود، مختار و کاملاً موثر بر می شمارد. هنگامی که فیلسوفی چون پورسینا به دو مقوله جبر و اختیار می پردازد و نگاهی درخشان و واقع بینانه حاصل می کند، ریشه بحث به همین نکته باز می گردد که کدام تفسیر مناسب با زمان و مکان از قرآن بنا بر اختیار انسان دست یافتنی است. دانش در دسترس پورسینا به هر روی محدود بوده است. اما او با پرداختن داهیانه به "شیوه" اندیشیدن و نه اکتفاء به نقل اندوخته های موجود، به درک درستی از دو مفهوم جبر و اختیار نایل می شود. او را به این سبب می توان یکی از آموزگاران بزرگ شیوه اندیشیدن برشمرد که اگر نه همه آرای او که روش کارش چه درفلسفه و چه در دانش پزشکی هنوز هم معتبر باقی مانده است. در ادامه این بحث درسی دیگر از پورسینا آموختنی است. او دو کتاب برجسته دارد به نام های قانون و شفا. جالب است که عناوین این دو کتاب درست در جهت معکوس آنچه از واژه ها انتظار می رود برگزیده شده است که خود بسیار درس آموز است. قانون به پزشکی اختصاص دارد، بدین معنا که بدن به عنوان بخشی از طبیعت مشمول قوانینی است؛ و شفا فرهنگنامه ای در همه علوم عقلی اعمّ از فلسفه، منطق، طبیعیّات، ریاضیّات و الهیّات است و پورسینا شفای همه بیماری های ذهن و اندیشه را در دانش دیده است. بحث او درباره جبر و اختیار نشان می دهد که انسان تا کجا مختاراست و بنا بر این اختیار حقّ و توان تفسیر متناسب با زمان و مکان خود از احکام را دارد. چرا نباید ادامه کار پورسینا را در دوران معاصر در اندیشه و عمل کسانی چون ملک المتکلمین، شیخ محمد خیابانی، محمد حسین آل کاشف الغطاء و روح الله موسوی خمینی ببینیم؟ هر یک از اینان به تناسب زمان و مکان و دانش و توان خود تفسیری به هنگام از آموزه های قرآنی به دست داده اند. در متن قرآن آیاتی چند هست که بر ضرورت تفسیر بهنگام از قرآن تاکید می کند. روشن ترین توضیح در آیه ۷۵ سوره ۲۷ (نمل) آمده است که می گوید: " هیچ امری در آسمان و زمین پنهان نیست جز آن که در کتاب آشکار است." این که کسانی به دنبال آن باشند که مثلا از میکروسکپ یا تلسکوپ نیز آیه ای در قرآن بیابند، درکی سطحی از مفاد این آیه است. این آیه به روشنی مخاطب را به درک زمان و مکان خود با یاری آموزه های قرآن فرا می خواند. نکات پر شمار دیگری نیز در باره شیوه مدیریت جامعه بر اساس عدل و قسط وجود دارد که در تفاسیری که از نگاه سطحی گذر کرده و کوشیده اند آیات قرآ نی را به شیوه ای نه ظاهر بینانه، بلکه ژرف نگرانه تفسیر کنند، و در بسیاری از موارد صراحت آیه به این گونه از تفسیر کمک کرده است، مشهود است. این آموزه ها درباره عدالت اجتماعی  و نه صرفاً تکالیف فردی اخلاقی تصریح دارند. مثلا سوره ماعون به تامین شرایطی اشاره دارد که به زدودن فقر و بی پناهی منتهی می شود. این ممکن است از نظر یک فرد مؤمن جزو تکالیف شخصی او تصور شود. اما مدیران جامعه به دو وجه طرف خطاب این آیات  هستند. زیرا نه تنها در حیطه تکالیف فردی، بلکه به سبب مسئولیّت اجتماعی شان موظف اند در روند اداره اجتماع بدان عمل کنند، و این شدنی نیست، مگر با تنظیم سازوکارهای اقتصادی و اجتماعی حاکم بر جامعه حول محور عدالت. مثلا در سوره حشر آیات ۶ و ۷ صراحتاً از اموالی که به جامعه تعلق دارد و نباید در اختیار اشخاص قرار گیرد، تا از راه اعمال قدرت جامعه را محروم ساخته و گردش ثروت تنها بین آنان و همتایان شان باشد، یاد شده است. این مفاهیم به روشنی به مفهوم نفی تمایز طبقاتی در جامعه است. هنوز می توان در باب زمینه های پیشین جنبش های دینی به مستندات بیشتری نگاه کرد. اما تصوّر می کنم، به تناسب  گفتار حاضر، همین اندازه بس باشد که نشان دهد، چگونه جوامع مسلمان این توان را یافته اند که با تفسیری به تناسب شرایط حال خود، از تاریخ عقب نمانند.

این نکته ای بسیار مهم است که از ارکان جنبش های دینی معاصر و شاید رکن اول آن ها باشد. در بازگشت به جنبش دینی در ایران و انقلاب اسلامی باز هم نکاتی بیان خواهد شد. اکنون در پی بحث درباره زمینه تاریخی جنبش های دینی به جنبش های دینی معاصر در جهان اسلام و مسیحیت می پردازیم.

۴- جنبش های دینی معاصر:

افزون بر انقلاب اسلامی ایران، امروزه در جهان انواع جنبش های دینی ظاهر شده و در عرصه جهانی نقش مهمّی ایفاء کرده اند. اگر به اخبار روز توجه کنیم با مسئله شگفت آوری روبرو می شویم . این جنبش ها نه تنها گوناگون اند که گاه دارای کمترین وجه تشابه دراساس و عملکرد بوده، حتّی برخی از آن ها کاملاً رو در روی هم قرار می گیرند. از سویی صورت بندی سرمایه داری در "مرحله" امپریالیسم با "شکل" نئولیبرالی اش، اندیشه های الحادی  و در واقع ضد مذهبی را بسط و گسترش می دهد که از نمونه های بسیار پر سر و صدای آن می توان کنش های سطحی کسانی مانند "کلینتون ریچارد داوکینز" معروف را به یاد آورد. الحاد سطحی و عامیانه  و کاملاً غیر علمی امثال او تنها متوجه اسلام انقلابی (و نه هر اسلامی!) است ، که با فروکش کردن نسبی جنبش های مرتبط با الهیات آزادیبخش مبتنی بر مسیحیت درباره آن ها سخنی نمی راند.  بدیهی است که از او در جایگاه یک "نمایش باز" و نه یک "نظریه پرداز"  بیش از این انتظاری نمی رود. اما موضوع مهم این است که این روند در واکنش به بخش های انقلابی جنبش های دینی و به ویژه انقلاب اسلامی ایران و دنباله های متعددش در دیگر نقاط جهان ساخته و پرداخته شده است.

نکته ای مهم و قابل توجه این که جنبش های دینی معاصر برخلاف ظاهر مشابه شان هرگز یک دست نیستند و حتی چه بسا در تقابل کامل با هم قرار می گیرند. برخی از این ها تماماً دست ساز امپریالیسم اند (مانند القاعده و داعش و ...)، و برخی بر آمده از جامعه اما افتاده در دام امپریالیسم (مانند اخوان المسلمین، طالبان و ...) و برخی نیز مانند انقلاب اسلامی ایران در تقابل جدّی و همه جانبه با امپریالیسم قرار دارند. البته  این تقابل جدی در اهداف انقلاب بدان معنا نیست که به همان اندازه در صحنه توازن قدرت در درون جامعه همه اهداف انقلاب برأورده شده باشد. وگرنه ضرورتی برای اعلام آغاز گام دوم انقلاب (با هدف خلع قدرت از عوامل و نیز همراهان با منافع امپریالیسم) از سوی رهبر ایران در کار نمی بود.

در این مبحث چند نکته دیگر هم می تواند موضوع توجه ویژه قرار گیرد. یک موضوع عبارت است از تداخل تعصبات قومی با گرایش های دینی که به عنوان یک نقطه ضعف بزرگ همواره محل سوء استفاده کولونیالیسم و امپریالیسم بوده است. موضوعی دیگر تجزیه کشورها نه بر اساس جغرافیای قومی، که صرفاً اکثریت جمعیت دارای باور دینی متفاوت است.

مثالی برجسته تجزیه کشور هند و جابجایی های اجباری دردناک است، به پاکستان و بنگلادش (پاکستان شرقی) و مجادله طولانی بر سر کشمیر که تنها یک توطئه امپریالیستی ویرانگر تمدن به بهانه تفاوت دین بوده است. این روند هنوز ادامه دارد و اتاق های فکر امپریالیسم آن را به اشکال گوناگون در سراسر جهان بسط می دهند.

یک تفاوت مهم بین جنبش های دینی کنونی و گذشته را نیز باید از نظر دور نداشت. جنبش های دینی همواره در طول تاریخ وجود داشته اند. محور بودن نگاه دینی در تقریباً همه آن جنبش ها به این سببِ روشن بوده است که دین تنها جهان بینی موجود در جامعه بوده است. حتی جنبش مزدکی که در اساس یک جنبش طبقاتی بود در عمل ارتداد دینی شناخته شد و به همین عنوان با آن برخورد شد. این واقعیت نیز نباید از نظر دور بماند که نیل به اهداف دینی در جهت منافع توده ها در شماری کم از این جنبش ها به عنوان یک هدف اصلی قابل تشخیص است، و عموماً از نیروی بزرگ انگیزشی دین برای تحریک توده ها در سمتی مطابق اهداف سرکردگان جنبش بهره گرفته شده است.

نکته مهم دیگر در جهان امروز این است که جنبش های دینی، در دوره امپریالیسم و تداوم وجه جهنمی کولونیالیستی آن، می کوشند در تقابل با تهاجم فاسد و مفسد امپریالیستی از موازین و آرمان های نهفته در دل اندیشه ها و آموزه های دینی  ابزاری مناسب برای مقابله گسترده توده ای بسازند.

بی گمان نکات مهم دیگری در این زمینه وجود دارد که جای بررسی و کنکاش داشته باشد. اما در گفتار حاضر به همین بسنده می شود، و در پی بحث جنبش های مرتبط با الهیّات آزادی بخش معاصر به بخش های دیگر جهان تحت دو آیین مسیحیّت و اسلام می پردازم.

۵-الهیات آزادیبخش مسیحی:

در مبحث حاضر به موضوع الهیّات آزادی بخش مسیحی  در اروپا، آمریکای شمالی و آمریکای لاتین پرداخته می شود. از اروپا آغاز کنیم. پیش از دوران سرمایه داری جنبش های مسیحی در اروپا رخ نمودند، امّا هیچ یک در مقیاس اجتماعی با مفاهیم آزادی بخشی پیوند نداشتند. مثلا در حدود هشت قرن پیش آموزه های فرانسیس آسیزی (فرانچسکو دآسیزی) رواج یافت  که همانند بسیاری از فرق صوفیه در ایران محور اصلی اش ستایش فقر بود. پیروان او موظف بودند که بخشی از داشته های خود را به کسانی فقیرتر از خود واگذارند. این دیدگاه را شاید بتوان با تسامح در بهترین حالت شبیه برخی از اندیشه های سوسیالیسم اوتوپیک ابتدایی برشمرد که بر اخلاق فردی متّکی بود و نه هیچ ساز و کار اجتماعی. دیدگاهی که در بهترین حالت به بقای فاصله طبقاتی و تنها دستگیری از بی نوایان خلاصه می شد، بی آن که به  ریشه های فقر و در نتیجه راه های زدودن آن بپردازد. بنابراین فرقه فرانسیسکن با وجود وسعتی که در ابتدا بین طبقات فرودست یافت، هرگز نتوانست مصدر جنبش اجتماعی اثر گذاری گردد.

دیگر جنبش های دینی و ظهور فرق مذهبی در اروپا بیشتر ناشی از رقابت ها در عرصه قدرت بودند، که البته گهگاه شعارهای عامه پسند بدون هر گونه برنامه اجتماعی نیز سر می دادند. ناگفته نماند که در دوران رنسانس و انقلاب صنعتی مقابله با مسائل اجتماعی کهن و فرسوده رشد یافت. اما جایگاه کلیسا به دلیل جانبداری مطلق از طبقات حاکم و کیفیت رفتارش به شیوه ای تحقیر آمیز و فریب کارانه نه در کنار توده ها که در برابر شان قرار داشت. کشتارهای جمعی وحشتناک قرون دوازده و سیزده میلادی از نشانه های آن است. به این ترتیب نه تنها جنبش های آزادیبخش دینی در اروپا ظاهر نشدند که حتی انواع گرایش های الحادی گسترش یافتند، که تاثیر این روند تا هم اکنون در اروپا مشهود است. اما در دوران معاصر، به ویژه به سبب انتقال سرمایه داری به دوران نزول خود، تشدید دیوانه وار کولونیالیسم به همراه ظهور امپریالیسم و مقابله جوامع با این انحطاط در اشکالی مانند سوسیالیسم علمی که به انقلاب اکتبر و مانند آن انجامید، بخش هایی البته محدود از کلیسا نیز ناگزیر از برخورد با اندیشه های نوین گردید.

در این زمینه از کسانی مانند یورگن مولتمان، ژان ماریتن و دیتریش بونهافر می توان نام برد که آثارشان نه در اروپا یا آمریکای شمالی بلکه در آمریکای لاتین آثار عملی پیدا کرد. اینان در فاصله زمانی کمی پس از ظهور آثار آیت الله آل کاشف الغطاء و آیت الله خمینی نقش آفرینی کردند، اما از این که تحت تاثیر مستقیم این دو مجتهد نیز بوده اند یا نه نیز آگاهی ندارم، گرچه در دوران رشد ارتباطات چنین احتمالی ناممکن نیست. در اندیشه های اینان عمدتاً نگاهی شبیه فرانسیس آسیزی و متصوفه ایران حاکم بود و تنها مولتمن بود که بر اساس باور به پیوند بین آموزه های مسیحیت با عمل عینی انسان ها به توسعه مادی در مقیاس اجتماعی در کنار جنبه های رشد معنوی توجه داشت.

گرچه این روند چنان که پیش از این گفته شد تا اندازه زیادی حاصل شرایط تاریخی اروپا در قرن بیستم  بود، اما در اروپا بازخوردی نداشت، زیرا به دلایلی زمینه اجتماعی مناسب و کافی برای تبدیل این اندیشه ها به یک جنبش اجتماعی فراهم نبود. از اهم این دلایل می توان سیطره سنّت کهن و پر توان  انواع کلیسای اروپایی در حمایت از فئودال ها و در دوران نوین سرمایه داری، تداوم سرکوب طبقاتی در اشکال نوین، و در برابرآن جاذبه نوین انواع سوسیالیسم و حتی کمونیسم را در اروپا درک کرد. از سویی رشوه طبقاتی در سراسر جهان سرمایه از جمله اروپا وضعی ویژه را به بار آورده بود.

دلیل این روند را می توان در این واقعیت تاریخی، که از قرون  گذشته بازمانده و تشدید شده بود، یافت که امپریالیسم با همراه داشتن کولونیالیسم در اشکال تازه، با غارت جوامع پیرامون به مرکزی بدل شد که از محل غارت جوامع پیرامون به طبقه کارگر خود در اشکال گوناگون "رشوه" می پرداخت، و این اشرافیّت کارگری طبعاً منافعش در نبود همدردی با ستمکشان پیرامون و در نتیجه مقابله نکردن با نظام سرمایه داری بود.

از برجسته ترین نمودهای این روند می توان در چارچوب انحراف بزرگ موسوم به اورو کمونیسم که به نفی دیکتاتوری پرولتاریا و سپس لنینیسم در دهه هفتاد در دو کنگره متوالی حزب کمونیست فرانسه، که از قدیمی ترین و بزرگ ترین احزاب کمونیست در اروپا به شمار می آمد، منجر شد اشاره کرد. این نکته نباید از نظر دور بماند که سرمایه داری، به ویژه در مرحله نهایی امپریالیسم، فارغ از مرزهای جغرافیایی و ملّی، یک نظام واحد و همبسته است. و اگر در گفتار حاضر از اروپا، آمریکای شمالی و کانادا و آمریکای لاتین جداگانه سخن رانده می شود این تفاوت ناشی از ویژگی های عمده در هریک از این سه دسته کشورهاست که در واقع بر شکل روندهایی با ماهیّت واحد موثر بوده اند. آنچه در آمریکا و بعد به نسبتی محدودتر در کانادا رخ داد هجوم اشغالگران از انواع اقوام، ملیّت ها و پیروان ادیان گوناگون، همراه  با نابودسازی کامل بومیان و فرهنگ شان بود. این امر در آمریکای مرکزی و جنوبی به درجات گوناگون و نه به اندازه آمریکای شمالی رخ داد. در نتیجه چند و چون نهضت های دینی  و دستاوردهای شان در این کشورها متمایز از هم هستند.

ایالات متحده آمریکا دو مرحله را پشت سر گذاشت. مرحله نخست عبارت بود از هجوم وحشیانه و اشغال اراضی در مناطق گوناگون آن و تشکیل حکومت های محلّی خودمختار و بی قانون. و سپس ایجاد ایالات متحده تحت انضباط و معیارهای محکم و روشن فراماسونری اروپایی. پس می توان دریافت که این مجموعه معیار و انضباط حتی قادر شد که به زندگی معنوی مردم گوناگون شکل دهد و بخش بزرگی از جمعیت آمریکا تابع کلیسای انجیلی (اوانگلیکن) شدند. نمودهای بیرونی این روند که هنوز با استحکام تمام ادامه دارد، در زندگی امروز آمریکایی عیان است. یک عامل جانبی مهم و اثرگذار نیز وجود دارد که عبارت است از جداماندگی جغرافیای ایالات  متحده آمریکا از عرصه های کشاکش ها و جنگ های جهانی. در نتیجه آمریکا موفق شد که به قیمت ویرانی اروپا و دیگر کشوهای جهان و با کمترین خسارت در مقیاس ملّی خود، از قدرت اقتصادی بسیار بزرگی برخوردار شده، سرکردگی جهان سرمایه را در اختیار گیرد. روندی که هم اکنون هم در صحنه جنگ سوم جهانی کاملاً مشهود است. مجموع این خصوصیات و دیگر مشخصات اجتماعی- فرهنگی- سیاسی خرد وکلان عملا هیچ زمینه ای را برای نهضت های آزادیبخش اعم از دینی، قومی و یا ملی باقی نگذاشت.

کانادا بعنوان جزیی از پادشاهی متحده، نه تنها در حد استانی از انگلستان قابل ارزیابی است که به سبب شباهتی که از نظر مهاجر بودن جمعیتش به آمریکا دارد هیچ دلیلی برای اشتراک نظر و فرهنگ در جامعه اش وجود ندارد، و کاملا منطقی است که با هیچ جنبشی -که دراین شرایط بلا موضوع می ماند- روبرو نمی شود. تنها رخداد محدود مسائل بردگان آفریقایی تباری بود که با انواع جنبش های مدنیِ البته هدایت شده، دستاوردهایی نه چندان قطعی و بزرگ داشته اند.

اما جوامع آمریکای لاتین گرچه همان روند هجوم، اشغال و نسل کشی بومیان به دست اسپانیایی ها و پرتغالی ها را از سرگذراندند، اما بخش بزرگی از بومیان باقی ماندند که توانستند با وجود زمینه خشونت بار مذهبی اشغالگران، به ویژه متاثر از دوران تفتیش عقاید (انکیزیسیون)، فرهنگ و آیین های کهن خود را تا اندازه ای حفظ کنند، تا جایی که بخش بزرگی از مهاجران اسپانیایی و پرتغالی تبار تا حد زیادی از گذشته خود جدا شده با بومیان در آمیختند. این روند شرایطی ویژه و کاملا متفاوت با بخش شمالی قاره آمریکا را حاصل آورد. در نتیجه آمریکای لاتین در زمینه الهیات آزادیبخش ویژگی هایی پیدا کرد و برخی از کلیساهای آن به مراکز الهام بخش مبارزات اجتماعی و سیاسی بدل شدند. حتی در قرن بیستم کشیشانی ظاهر شدند که نه تنها بر اساس رأفت مسیحی که با درک دوران گذار جهان از سرمایه داری به سوسیالیسم بین آموزه های انسان دوستانه مسیحی و راهکارهای سوسیالیستی ارتباط برقرار کردند. اینان البته در ادبیات رایج تحلیل گران سرمایه داری به افراطی و کمونیست بودن متهم شدند. اتهامی که حتی امروز در ایران بر هر عدالتخواهی از سوی همپالگیان بورژوازی وارد می شود. افزون بر زمینه های گوناگون برای پدید آمدن این جنبش در آمریکای لاتین که در مقاله ای با عنوان "تأثیر الهیّات اروپایی بر تشکیل الهیّات رهایی بخش آمریکای لاتین" (سید مرتضی میر تبار- نرجس اخباری- محسن اخباری-۱۳۹۳) می توان به داده هایی در باره آن دست یافت، این پرسش از سوی کشیشان حاضر در سلسله مراتب پایین کلیسا به میان نهاده شد که: "آیا کلیسا باید مردم را به تمکین و عافیت طلبی تشویق کند؟ در این صورت با توجه به فقر روزافزون مردم، معنای اصلی مسیحیّت (محبّت به همسایه) چه خواهد بود؟ آیا کلیسا نباید در مبارزه ای که خارج از کلیسا درگرفته، در کنار قربانیان خشونت و استعمار بایستد؟" (مصطفوی کاشانی، لیلی، "الهیّات رهایی بخش یا الهیّات سفید تر"، نامه فرهنگ ، ۱۳۷۲، ش ۱۶).

در نهایت الهیّات آزادی بخش با وجود گستردگی و طول مدت تاثیرش بر روندهای اجتماعی و سیاسی برخی از کشورهای آمریکای لاتین نتوانست به یک الگوی حکمرانی دست یابد و آن را در کشوری به اجرا در آورد. در نتیجه در حال حاضر تنها در برخی از جوامع در کنار جنبش های ملّی گرا، سوسیالیست، بولیواری و عامّه گرا (پوپولیست چپ) حضور دارد. اما با توجه به نگاه مثبت مردم و نیروهای مترقی به این تحلیل نوین و انقلابی از آموزه های مسیح به نظر نمی رسد که مانند همتای اروپایی خود از عرصه حیات اجتماعی و سیاسی جامعه به کلی حذف شود.  

۶-انقلاب اسلامی ایران:

در مبحث چهارم نوشته حاضر اشاراتی به برخی جنبش های دینی اسلامی و یا جریان های مجعول متظاهر به دین آمد. این روند در هر دو شکل خود بر این اساس شکل گرفت که اسلام دارای ظرفیت هایی انقلابی بیش از "محبت به همسایه" مسیحی بود. زیرا در قرآن هم به زندگی این جهانی پرداخته شده است و هم به جای احکام کلّی در بسیاری جاها راهکارهای مشخص ارائه گردیده است. این ویژگی در آموزه های اسلام سبب شد که جنبش های آزادیبخش از توشه بزرگ تری برخوردار گردند.

البته ادیان به ویژه اسلام شمول عام داشته، همان گونه که قوم و نژادی را برتر نمی شمارند، مخاطب شان همه طبقات اجتماعی هستند. این موضوع سبب می گردد که تضادهای طبقاتی ملاک عمل قرار نگیرند. اما دو جنبه اصلی در آموزه های قرآنی عبارت است از تاکید بر عدل و قسط در روابط اجتماعی به عنوان اهداف اصلی جامعه، و دیگری نگاه به جامعه معاصر بر اساس تفسیر آیات قرآنی به تناسب حقایق پیش چشم. این دو ویژگی سبب می شود که هسته آزادیبخشی و انقلابی در آموزه های قرآنی همواره باقی بماند و برجسته تر گردد، و به ویژه به عنوان مهم ترین نتیجه نه تنها دستاوردهای علمی نوین در حیطه امور جامعه را انکار نمی کند، بلکه به آن ها دقیق نگاه می کند و در تفاسیر خود از آن ها بهره می گیرد. این تفاسیر برحسب پایگاه طبقاتی دارای تفاوت ها و تضادهایی گریزناپذیر هستند. مثلا دو محور اصلی اندیشه های علی شریعتی یکی عبارت بود از قیام حسینی و همه معیارها و موازین آموزنده اش، و دیگری لیبرالیسم در نظام سرمایه داری. در برابر، رهبر انقلاب اسلامی نه تنها به محور دوم در جهت منافع توده ها باور نداشت، که آن را در تسلیم به استکبار جهانی (امپریالیسم) روزنه ای خطرناک معرفی می کرد. همه رویدادهای عملی در ایران و جهان هم صحت این نظر را تایید کرده اند و می کنند. واقعیت این است که آرای شریعتی و همفکرانش در بهترین حالت، اگر امپریالیسم اجازه دهد، که هرگز نمی دهد، به چیزی شبیه دولت رفاه بدل می گردد که به عنوان یک تجربه اصلاحی پس از فاشیسم، در برابر نئولیبرالیسم شکست خورد. از سویی در دوران اختناق منتهی به انقلاب در ایران دو جنبش آنارشیستی در ایران رخ نمود که یکی با عنوان فدائیان خلق در موضعی آنارکو- رمانتیک نتوانست به صورت موثرِ تشکیلاتی با توده ها ارتباط برقرار سازد و به سادگی سرکوب شد. جنبش آنارشیستی دوم موسوم به مجاهدین خلق، به دلیل مذهبی بودن، در توده ها به ویژه جوانان و نو جوانان طبقه متوسط نفوذ بیشتری داشت، اما از آنجا که اندیشه ها و خط مشی اعلام شده اش ملغمه ای بی ساختار و نامنظم از انواع اندیشه های لیبرالی، آنارشیستی و تاحدی ناچیز سوسیالیسم اوتوپیک بود، نهایتاً به یک الگوی شبه فاشیسم منتهی گردید. این اندیشه شبیه اندیشه "بابی" از در مخالفت با دستگاه روحانیت، بدون تمیز روحانیت انقلابی از سازشکار، در آمد و بدون درک وجهه انقلابی در آراء رهبر انقلاب بهمن با وی نیز به مخالفت منتهی به تروریسم رسید.

در چنین شرایطی انقلاب اسلامی پیروز گردید. این انقلاب از آغاز با انواع جنگ تحمیلی داخلی وخارجی، کودتا و توطئه های حتی درون حکومتی، و اشکال متنوع تروریسم روبرو گردید، که هنوز هم بیش و کم ادامه دارد. مجموع این عوامل می توانست در شرایط متعارف هر انقلابی را نابود کند. اما میراث معنوی این انقلاب هنوز قدرتمند و پا بر جا است. بیهوده نیست که برخی از عمّال حقیر امپریالیسم در کسوت استادی دانشگاه صراحتاً از حذف مجموعه ای از اصول قانون اساسی سخن می رانند. زیرا به خوبی می دانند تا این میراث نابود نشود به اهداف خود دست نخواهند یافت. برای درک بهتر این روند مناسب خواهد بود اگر به برخی زمینه های تاریخی توجه شود.

در ایران همواره جنبش های اجتماعی به دو دلیل روشن وجه دینی داشته اند. نخست این که در غیاب هر نظریه انقلابی مبتنی بر دگرگونی در شیوه تولید مسلط و در نتیجه تغییر در مناسبات تولیدی، که می بایست از شرایط تحوّل تاریخی معینی حاصل آمده باشد، جنبش های اجتماعی منطقاً "برداشت" خود از آموزه های دینی را، به عنوان جهان بینی گسترده و مسلط در جامعه، محور جنبش قرار می داده اند.

دو دیگر این که در دین اسلام و به ویژه تشیّع آرایی صریح وجود داشته و گاه نزد روحانیان و عامّه مردم وجه غالب می یافته اند که اساس و محور اصلی شان دگرگونی در جهت پیشرفت و بهبود زندگی این جهانی بوده است.

بر اساس این زمینه همیشگی، در دوران نوین قیام های گوناگون از جمله قیام های دهقانی گسترده ای در دوران فتحعلی شاه و سپس محمد شاه قاجار در نقاط گوناگون کشور رخ داد که محمل اصلی اش واکنشی نسبت به ستم دربار از یک سو و سکوت روحانیان وقت در برابر آن بود. این قیام ها در بخشی به سبب همان ضرورت دارا شدن پشتوانه دینی، به موازات مدّعیات سید علی محمّد شیرازی که خود را باب ظهور منجی عالم می نامید، و نه با دربار و فئودال ها، بلکه تنها با روحانیان معارضه داشت، و به هر روی جمعی از لایه های گوناگون اجتماعی با تصور رهایی از مصایب دوران به آن گرویدند، موجب تداخلی نابجا شد و بهانه ای برای سرکوب جنبش های دهقانی، که حریف شان در واقع حکام فئودال و دربار بود و هیچ مدعای مذهبی نداشتند، با اتهام بابیگری فراهم آورد.

در ادامه این جنبش های دهقانی و تشدید نارضایی شهرنشینان  جنبش مشروطه خواهی شکل گرفت و رشد یافت. این جنبش افزون بر درخواست ها و آرمان های همیشگی جامعه با چند وجه تازه همراه بود که عبارت بودند از:

یک-تمایل به توسعه بنیانی به ویژه صنعتی و فرهنگی شبیه به اروپا

دو-تمایل به توسعه ظاهری شبیه به اروپا در شیوه زندگی

سه-تمایل دربار به مقابله با شورش های دم افزونِ کنترل ناپذیر و تجزیه قدرت هیئت حاکمه

چهار-الهام گیری از انقلاب های اروپا به ویژه انقلاب فرانسه و انقلاب ۱۹۰۵ روسیه تزاری

پنج-چاره جویی روحانیان در جهت برقراری شرایط نوین در چارچوب جایگاه و وظایف شان در جامعه، در نتیجهِ جنبش مشروطه خواهی ابعاد و وجوه حتی گاه کاملا متنافری به خود گرفت که هریک از آن ها نمایندگانی در لایه اجتماعی روحانیت نیز داشتند.

در یک دسته بندی کلّی می توان این روحانیان را در چهار دسته اصلی متمایز تشخیص داد:

یک- روحانیان نزدیک به دربار و فئودال ها که در جریان جنبش مشروطه عملاً راه  سکوت را برگزیدند و در مجلس نیز قدرت خود را تثبیت کردند.

دو-روحانیانی که در غربگرایی تا بدان جا پیش رفتند که حتی از خود خلع لباس کردند (مانند تقی زاده)

سه-روحانیانی که با تغییر و تحول همراه  بودند، اما قطعاً با مشاهده دسته پیشین (غربزدگان) بر مشروطه مشروعه پای می فشردند (مانند شیخ فضل الله نوری)

چهار-روحانیانی که بیشتر ملهم از روندهای انقلابی جهانی بودند (مانند ملک المتکلمین) این چهار گرایش همان گونه که گفته شد در یک دسته بندی اصلی در اینجا بیان شدند، اما این هرگز بدان معنا نیست که بین آن ها شباهت هایی در بخش هایی از آراء و اعمال شان وجود نداشت.

بدیهی است که در این شرایط هم دربار و هم دو استعمارگر بزرگ دارای منافع در ایران، یعنی انگلیس و روسیه تزاری روندهایی را ترجیح دادند و عملی ساختند که به اعدام ملک المتکلمین و شیخ فضل الله نوری و تضمین جایگاه سیاسی عمده برای امثال تقی زاده منجر شد.

به این ترتیب انقلاب مشروطه با شکست روبرو شد، اما درس بسیار روشنی بود برای نشان دادن این که مرزهای واقعی در کجا قرار دارند. جنبش مهم بعدی موسوم به پانزدهم خرداد در سال یکهزار و سیصد و چهل و دو رخ داد، که طّی آن هم واکنش به کودتای سال سی و دو مشهود بود و هم آرمان هایی که رهبر انقلاب از باب نصیحت و تذکر همواره به حکومت ایران می داد.

در مورد این جنبش یک مغلطه تاریخی رایج است، و چنان نموده می شود که گویا مخالفت آیت الله خمینی با اقدامات ترقیخواهانه حکومت صورت گرفته است. شبهه مبنای این مغلطه از آن جا حاصل شده که ادبیات به کار رفته در این اعتراض ژرف و همه جانبه، به سبب جایگاه دین در جامعه و نیز کسوت رهبر انقلاب، به گونه ای است که می توان در سطح آن، تنها با تکیه بر سنن، هرگونه پیشرفت را انکار کرد. حال آن که تیزبینی و درک وی از تبعات آن چه با ظاهر امیدبخش در جریان بود متوجه ناپیگیری و انحراف در این روند تازه بود.

برای روشن شدن این نکته مهم ناگزیر باید به این روند و سرنوشت نهایی اش نگاهی هرچند فشرده داشت. پس از اطمینان کامل هیئت حاکمه ایالات متحده آمریکا از دست یافتن به همه نتایج مورد علاقه شان در کودتای بیست و هشتم مرداد سال سی و دو، و همچنین برخی تمایلات برای شیوه جدید کار در روند همزیستی مسالمت آمیز، گروهی از تکنوکرات های متمایل به آمریکا، که برخلاف همپالگی های انگلیس محور خود، بر این باور نبودند که باید جامعه در عقب ماندگی مطلق همه جانبه بماند، مانند آموزگار، روحانی، ارسنجانی، عالیخانی و دیگران با چراغ سبز کندی در راس دستگاه اجرایی قرار گرفتند. هدف این گروه توسعه سرمایه داری در ایران همراه با توان یابی اقتصادی و مدرنیزاسیون بود. در نتیجه به بنیان گذاری صنایع پایه (فولاد- مس-آلومینیوم- ماشین سازی - پتروشیمی)  توجه شد. در بخش مهم مس با سرمایه گذاری یک ایرانی به نام آقای رضایی و مشارکت یک شرکت آمریکایی صنایع مس راه اندازی شد. اما این شرکت عمدتاً در حد خام بری عمل کرد که خواسته روشن و مشخص امپریالیسم در تامین مواد خام و نیروی کار ارزان را برآورده می ساخت. تنها پس از انقلاب بود که صنعت مس به تولید واقعی رسید و تا اندازه ای رشد یافت. ذوب آهن از شوروی و ماشین سازی های اراک و تبریز از دیگر کشورهای صنعتی سوسیالیستی خریده شد.

این روند سرمایه داری نوشده در حیطه هایی مانند تنها حق رای در انتخابات مجلس برای زنان و نه دیگر حقوق اساسی آنان، توسعه بهداشت و سواد آموزی  به ویژه در روستاها، به ناگزیر با اهداف ترقی خواهانه نزدیکی داشت، اما بدیهی بود که این روندها که از برخی کشورهای سوسیالیستی گرته برداری شده بود، در آن حاکمیت که اشراف و فئودال ها بر مجلس و دولت و دربار مسلط بودند، و بخش به اصطلاح مترقی و نوگرای حاکمیت نیز دولت مستعجل بود و تنها به منافع طبقاتی خود رسیده بود، به سرعت از کارآیی بری شد و به ویژه در توسعه صنایع پایه و نیز ایجاد صنایع پایین دستی شان اثری باقی نگذاشت. اصلاحات ارضی نیز عملاً به فاجعه انجامید و شرکت های تعاونی زراعی روی کاغذ ماند و تنها چند مؤسسه بزرگ کشت و صنعت ظاهر گردید.

یک عامل منفی بزرگ حاصل از اجرای نادرست روند اصلاحات ارضی، تغییر تراز جمعیتی بین روستا و شهر در کشور شد، که تبعات اقتصادی و اجتماعی سنگین  داشت، و به یکی از مهم ترین محرک های انقلاب بهمن بدل گردید.

پس از انقلاب نیروهای انقلابی تا اندازه ای موفق شدند صنایع پایه را از نابودی نجات دهند، اما با تسلط نئولیبرالیسم هرگز توسعه بعدی ضروری در این زمینه رخ نداد. تفاوت عمده انقلاب بهمن با نهضت پانزده خرداد در این بود که :

یک-نسل نوین ایرانی در یافت که اصلاحات موسوم به انقلاب سفید بی ریشه وناپیگیر است.

دو- شعارهای انقلابی از شکل صرفاً شعارهای مذهبی خارج شد و به همه مسائل و طبقات جامعه بسط یافت.

سه- حاکمیت موجود با رفتارهای واقعاً عجیب و بی خردانه همه راه ها را بر اصلاح امور و بقای خود بست.

چهار- توسعه صنعتی هرچند محدود و ناپیگیر بود، اما به رشد طبقه کارگر در ایران منجر شد که نقشی بزرگ و اساسی در پیروزی انقلاب بهمن ایفاء کرد.

در نتیجه همه این عوامل انقلاب گسترش و توانی یافت که عرصه رابر حریف کاملاً تنگ کرد. در این میان رویدادی به ظاهر کوچک اما بسیار مهم در همسایگی ایران در افغانستان در قالب انقلاب ثور رخ داد، و ملغمه ای از انواع نیروهای انقلابی کمونیست و نزدیک به آن به حکومت رسیدند. این رخداد امپریالیسم را به وحشت انداخت، زیرا با این واقعیت روبرو شد که ناآرامی های سال پنجاه و شش که به کارگران و دانشجویان محدود می شد، بتواند وضعیتی مشابه را در ایران رقم زند.

ذکر جزئیات رویدادها در پی این درک، ضروری نیست و به تفصیل در بسیاری از منابع آمده است. در این جا تنها به این نکته اشاره می شود که امپریالیست ها پس از نا امیدی کامل از توان شاه برای سرکوب انقلاب، که با سفر کارتر رئیس جمهور آمریکا به ایران قطعیّت یافت، تصمیم گرفتند با کمک جبهه ملی و نهضت آزادی که هردو سابقه همکاری و همراهی موثر دیرینه با آمریکاییان داشتند (مثلا نقش بازرگان در فروخواباندن اعتصاب کارگران پالایشگاه آبادان در جریان نهضت ملی شدن نفت به  سود آمریکا) اصلاحاتی جزئی در نمای ظاهری حکومت وارد کنند که با به نتیجه رسیدن آن تصمیم به حذف شاه و کنترل و انحراف روند انقلاب به سود منافع کلان خود با ظاهری اسلامی گرفتند، و این ماموریت تماماً بر عهده نهضت آزادی نهاده شد.

اما آموزه های رهبر انقلاب ونسل هایی که پیگیر آن شدند، با وجود تسلط کامل نئولیبرال ها هنوز زنده است وانتخابات اخیر مجلس نشانگر زنده بودن آن است. دو اقدام بسیار مهم که نشان از آینده نگری و خرد رهبر انقلاب بهمن داشت تاسیس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و بسیج مستضعفان بود.

ناگفته نماند که رهبر انقلاب اسلامی و آرای او که جامعه را به جنبش درآورد، همانند دهه چهل در مجموعه دستگاه روحانیّت سنت گرا و محافظه کار از هیچ حمایت جدّی برخوردارنبود. حتی پس از انقلاب کار به انواع مقابله های کوچک و بزرگ در برابر میراث وی کشید که هنوز ادامه دارد. یکی از دستاوردهای بزرگ انقلاب بهمن قانون اساسی بود، که برخی از اصول آن در بخش اقتصاد به ویژه اصول ۴۳ و ۴۴ هنوز بهترین راه  حل برای پاسخ به مسائل کشور شناخته می شود.

درشرایطی که بختک نئولیبرالی بر اقتصاد و فرهنگ جامعه فروافتاده است و از هر نظر آن را به محاق برده است، اجرای این دو اصل می تواند یک مفرّ قانونی برای احیای انقلاب اسلامی ارزیابی گردد، که رهبر جمهوری اسلامی از آن به عنوان "گام دوم" انقلاب یاد کرده است.

به این ترتیب با وجود همه دشواری ها و موانع می توان با اطمینان گفت که انقلاب بهمن هنوز در ایران ادامه دارد و توده ها تحت انواع فشارها و سرکوب ها از اهداف  و شعارهای آن روگردان نشده اند. این انقلاب که می توان آن را نخستین حاکمیّت بر آمده از الهیّات آزادی بخش در جهان نامید، طی بیش از چهار دهه، دشواری ها و مصایبی را از سر گذرانده است و می گذراند که همه شناخته شده اند و نیاز به اشاره به آن ها در این مقاله نیست.

اما در عمل می توان دید که با همه این دشواری ها هم از نظر موقعیّت داخلی و هم در مقیاس جایگاه جهانی، انقلاب اسلامی در شرایطی مساعد قراردارد و به پیش می رود.

برای توضیحی روشن تر از جایگاه جنبش های آزادی بخش تحت شرایط کنونی ایران و جهان، آخرین مبحث این مقاله یعنی جنبش های آزادی بخش در دوره گذار می تواند مفید باشد.  

۷-جنبش های آزادی بخش در دوره گذار:

نظام سرمایه داری در واپسین مرحله اش امپریالیسم به بن بست کامل رسیده است، یا باید بر همه جهان سیطره یابد و یا نابود گردد. تدابیر ویرانگر جامعه و حقوق اولیه انسانی، در شکل اداره نظام سرمایه در مرحله واپسینش که امپریالیسم باشد، عبارت بوده است از فاشیسم زورمدار، نئولیبرالیسم از نظر مادی و معنوی ویرانگر و نئوفاشیسم جنایت پیشه.

این نظام نمی تواند هیچ شکل و مرحله ای جز این داشته باشد. بنا بر این هیچ تعدیلی حتّی سطحی و موقّت مانند دولت رفاه یا شبیه به آن میسّر نیست و جهان تا سقوط قطعی سرمایه داری جز آتش و خون به خود نخواهد دید.

جنبش های آزادی بخش ملّی از آغاز دوره استعماری سرمایه داری در چارچوب دفاع از مرزهای ملّی و تاریخی خود شکل گرفته و فعّال شده اند. اما موفقیّت آن ها محدود و نسبی بوده است، زیرا طبقه سرمایه دار بومی حتّی در شرایطی که اقتصاد نسبتاً مستقلی را بنا کرده است، به ناگزیر در جریان تحوّل از مرحله کولونیالیسم به امپریالیسم  و ظهور مجموعه شرکت های فراملّیتی مقهور و یا مستحیل در آن گردیده است. در نتیجه این روند نهضتهای آزادی بخش ملّی دچار بحران درونی شده تضعیف گردیده اند. مثال های برجسته این موضوع را می توان در الجزایر، مصر، غنا، کنیا و بسیاری کشورهای دیگر دید.

امروزه به جز نهضت آزادیبخش فلسطین که به سبب آپارتاید وحشیانه به ناگزیر تا اندازه ای وحدت خود را در قالب یک نهضت آزادی بخش ملّی حفظ کرده است، دیگر نشانی از چنین نهضت هایی در جهان کنونی مشهود نیست. ناگفته نماند که حتی در درون نهضت آزادی بخش فلسطین گسل های جدّی و خطرناک نهفته است. از مشهود ترین نشانه ها می توان نقض نتیجه انتخابات از سوی سازمان آزادیبخش فلسطین (ساف) پس از پیروزی قانونی حماس در انتخابات را نام برد، که مهم ترین نمود این انحراف موقعیّت انفعالی کنونی ساف در برابر اشغالگران فلسطین است.

سرنگون سازی به شیوه کودتائی همراه با درجاتی گوناگون از شورش های دست ساز امپریالیسم در سقوط رهبرانی مانند محمد مصدق، احمد سوکارنو، پاتریس لومومبا، عبدالکریم قاسم، سالوادرآلنده و دیگران نیز رخ داده است. این رخدادها بیشتر بر اساس تضاد منافع طبقاتی در نهضت های آزادی بخش ملی قرار داشته اند. حتی ممکن است در جاهایی نهضت دارای محمل طبقاتی بوده است، اما به سبب قدرت همه جانبه طبقه سرمایه دار، و نیز تزلزل ناشی از منافع موّاج لایه های میانی، نهضت با شکست روبرو شده است.

در اینجا می توان از عامل همبستگی سومی نام به میان آورد که عبارت باشد از وحدت حول یک باور دینی. در یک جنبش آزادی بخش دینی وحدت حول ایمان، به یک امّت واحده شکل می دهد که بری از هر تناقض آراء و تضاد منافع درونی است. اما موفقیّت این چنین نهضتی تابع این واقعیّت است که پاسخ روشنی به زندگی این جهانی مؤمنان نیز بدهد.

این دستاورد، چنان که در مباحث پیشین اشاره شد، تنها در پیروی از آموزه های قرآنی درباره عدل وقسط فراهم شده و به تجربه درآمده است. اما رویدادهای تاریخی حاکی از این نکته ظریف هستند که در جایی که آیات قرآن تنها در شکل ظاهر خود درک شده اند، و البته بخش هایی از آن هم که صراحت روشنی دارد نادیده گرفته شده اند، پدیده های به ظاهر اسلامی اما در واقع ضد اسلامی و خونباری مانند داعش بروز می کند.

در این دوران گذار جهانی، انقلاب اسلامی ایران نه فقط به سبب تقابل با امپریالیسم، بلکه درک درستی از همه معادلات جهانی راه و روش خود را برگزیده است و با همه دشواری های به ویژه درونی به پیش می برد.  بحران آفرینی های رنگارنگ با عناوینی چون جنبش سبز و یا زن-زندگی-آزادی و یا کنش های انکاری موذیانه درانتخابات اخیر مجلس و از سویی اعمال نظرهای غیر قانونی در هیئت نظّار در برخی شهرها برای حذف کاندیدای حتی تایید شده در آخرین روزها (مانند مهدی عسگری در کرج) و یا فرستادن بسیاری منفرد ناشناس به مجلس، در دل سونامی تعداد خارج از منطق کاندیداها برای فشار بر روند رسیدگی به صلاحیت آنان، از روش های کار دشمنان مردم ایران است. این گونه رفتارها را که جز وجه تخریبی نهایتاً سودی برای شان در بر ندارد، می توان آخرین واکنش های مذبوحانه عوامل داخلی امپریالیسم در مواجهه با شکست قطعی شان ارزیابی کرد. به همین سبب سخنگویانش ضمن حمله سبعانه لفظی و گاه عملی به انقلاب اسلامی و موازینش و دروغ پردازی های پرشمار علیه آن، این انقلاب را به تسلیم به "کفر سوسیالیستی" متّهم می سازند. این دروغ از کجا می آید؟

جهان امروز در حال گذر از صورت بندی سرمایه داری به سوسیالیسم است. این گذر تاریخی گرچه از اصول نظری واحدی در مقیاس استراتژیک تبعیّت می کند. اما شرایط عینی و ذهنی در همه جوامع مشابه نبوده در نتیجه کسانی که به تصور باطل خود تنها با اتکاء بر مواضع تاکتیکی و نه استراتژیک در انقلاب های سوسیالیستی گذشته مانند انقلاب اکتبر به ذکر نقل قول های گذشته بدون انطباق آن با شرایط مادی و معنوی کشور و جامعه خود اکتفاء می کنند، عملاً شیوه تفکر دیالکتیکی را وانهاده به نتایج کاملاً نادرست می رسند. شوربختانه در بخش بزرگی از چنین نیروهایی در ایران این گرایش عمیقاً غیر سوسیالیستی و ضد دیالکتیک غالب است. به همین دلیل قادر به کسب هیچ جایگاهی در نزد توده ها نیستند. 

آنچه اکنون در معیارهای جاری نظام سرمایه داری مشاهده می شود، نه تنها راهی به اهداف قرآنی که به برخی از آن ها در این گفتار اشاره شد ندارد، که صراحتاً و با ذکر همین عنوان از سوی رهبر انقلاب مردود شناخته شده است.

در اینجا متنی به نقل از پرتال امام خمینی متعلق به موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س) می آید که مشخصات اقتصاد  اسلامی را طی ده بند چنین بیان می کند:

۱- هدایت مردم به سمت اخلاق کریمه و ارزشهای معنوی.

۲- استقرار عدالت اجتماعی و اقتصادی در جامعه.

۳-رشد استعدادها و شکوفایی قدرت ابتکار و خلاقیت انسانها.

۴-ریشه کن کردن فقر در جامعه.

۵- اولویت دادن به منافع و مصالح مستضعفان و محرومان و رسیدگی خاص به آنها.

۶- برآوردن نیازهای اقتصادی مشروع و معقول مردم.

۷- رشد و شکوفایی اقتصادی و بارور کردن تجارت، صنعت و کشاورزی و. . .

۸ - ایجاد رفاه، آسایش و امنیت اقتصادی برای عموم افراد جامعه.

۹- پرهیز از وابستگی اقتصادی به بیگانه و نفی سلطه اجانب بر اقتصاد کشور.

۱۰- گسترش مشارکت عمومی مردم بویژه مستضعفان و محرومان در اقتصاد.

این ده بند را می توان اصلی ترین اهداف انقلاب اسلامی برشمارد. با این فرض آشکار که قانون اساسی تصویر کاملا روشنی از این اهداف را در اصل ۴۳ و توضیح مشخص شیوه اجرای آن را در اصل ۴۴ به دست داده است، اکنون پرسش این است که اگر برای تحقق این اهداف راه هایی موفق جستجو، یافته و به کار گرفته شود، آیا این نظام جز در مسیر تحول بزرگ تاریخی در دوران گذار نقش ایفاء کرده است؟

علی مجتهد جابری

۱۴۰۲/۱۲/۲۰

Loading comment... The comment will be refreshed after 00:00.

Be the first to comment.

Write comments...
or post as a guest