WIDE bannerflags5 copy

 

 

Peikekhavar mobile

Write a comment

برگرفته از کانال تلگرامی "راه توده"
شی جی پینگ رئیس جمهور چین در رژه مهم هفته گذشته آن کشور به مناسبت هشتادمین سال پیروزی بر فاشیسم؛ در کنار نمایش قدرت دفاعی، اندیشه ای بنیادین با عنوان "ابتکار حکمرانی جهانی" را مطرح کرد- محورهای این حکمرانی جهانی در این رویکرد عبارتند از:

‏۱- برابری حاکمیتی: کشورها فارغ از اندازه، قدرت یا ثروت، باید در حکمرانی جهانی شرکت ‌کننده، تصمیم‌ گیرنده و منتفع باشند.

‏۲- پایبندی به حقوق و قواعد بین‌المللی: اصول منشور سازمان ملل و قواعد شناخته شده بین‌المللی باید به طور کامل رعایت شوند، بدون استفاده از معیارهای دوگانه یا تحمیل قوانین یک یا چند کشور بر دیگران. 

‏۳- چندجانبه گرایی واقعی: تشویق به همکاری، مشورت گسترده، منافع مشترک، مقابله با یکجانبه ‌گرایی، تأکید بر جایگاه مرکزی سازمان ملل.

‏۴-  رویکرد مردمی محور: حکمرانی جهانی باید به نفع مردم همه کشورها باشد، مردم باید بازیگر و منتفع حقیقی آن باشند؛ کاهش شکاف میان شمال و جنوب جهانی؛ توجه به منافع مشترک کشورها.

‏۵- تمرکز بر دستیابی به نتایج واقعی: اقدامات عملی، هم افزایی در همکاری ها، هماهنگی منابع، نتایج قابل مشاهده، جلوگیری از فروپاشی یا تکه‌ تکه شدن سیستم ها و نظام ها.

او در این چارچوب، بر اندیشه حکمرانی جهانی بر چند محور نیز تأکید دارد:

- حفظ اقتدار و نقش محوری سازمان ملل در ساختار حکمرانی جهانی؛ 

- مخالفت با هژمونی، سیاست زور، یک‌جانبه‌گرایی و ذهنیت جنگ سرد؛ 

- لزوم اصلاح سیستم فعلی حکمرانی جهانی بخاطر کاستی‌هایی مانند بازنمایی ناکافی کشورهای در حال توسعه، کارایی پایین یا کندی پاسخ به چالش های جهانی؛

- پیشبرد همکاری در حوزه‌هایی مثل تغییرات اقلیمی، امنیت بین‌المللی، اقتصاد، فناوری (مثلا هوش مصنوعی)، انرژی سبز، دیجیتال، و پروژه های تحقیقاتی مشترک.

بخش مهمی از آنچه رئیس جمهور چین بعنوان حکمرانی نوین جهانی مطرح کرد قبلا، پس از پیروزی اتحاد شوروی بر فاشیسم آلمان با پافشاری آن کشور وارد منشور سازمان ملل متحد گردیده بود و بعدها نیز تحت عنوان "اصول همزیستی مسالمت آمیز" توسط آن کشور اعلام شده بود. اصولی که پس از فروپاشی اتحاد شوروی به کلی زیر پا گذاشته شدند و ناتو جایگزین شورای امنیت سازمان ملل شد و جنگ و زور و تجاوز غرب جای همه آنها را گرفت. 

اکنون و در این لحظه اعلام ابتکار حکمرانی نوین جهانی توسط رهبران چین در واقع اعلام ضرورت پایان این دوران بی قانونی و ورود جهان به یک دوران تمدنی تازه به دور از امپریالیسم و سودمحوری است و نباید آن را سخنانی تبلیغاتی یا بیهوده یا بی پشتوانه به حساب آورد. در واقع پشتوانه نخست این ابتکار، قدرت نظامی و دفاعی چین است که در رژه  هشتادمین سالگرد پیروزی بر ژاپن در جنگ دوم جهانی به نمایش گذاشته شد، تبدیل شدن چین به اولین اقتصاد جهان و کشوری که نزدیک به 30 درصد کالاهای جهان را تولید می کند، و بالاخره ظرفیت دیپلماتیک و توانمندی و نقش آن در ایجاد اتحادهایی نظیر بریکس، شانگهای و غیره است. 

پشتوانه دوم اصول این حکمرانی جهانی تازه همچنین بن بست سیاست های امپریالیستی غرب و تمدن سودمحور کنونی است که از این پس جز جنگ و کشتار و تخریب هدف دیگری ندارد. 

پشتوانه سوم آن درگیر شدن همه ملت های جهان، حتی ملت های متحدان امپریالیسم غربی از اروپا گرفته تا کانادا و آمریکای لاتین و خاورمیانه و حتی درون ایالات متحده با بن بست تمدن سرمایه داری سودمحور و سیاست تخریب و کشتار و نابودی برای حفظ آن است. 

تردید نباید داشت که چین از این پس با همان قدرتی که پروژه جاده ابریشم نوین را مطرح کرد و به پیش برد، طرح این ابتکار حکمرانی جهانی را نیز پیگیری خواهد کرد، همچنانکه از هم اکنون اکثریت کشورهای جهان نیز برای پذیرش این رویکرد آماده است و نه فقط آماده است بلکه آن را طلب می کند.

با اینحال پذیرش اصول این ابتکار حکمرانی جهانی که در واقع به معنای پایان حداقل دو سده استعمار و امپریالیسم غربی است مخالفان قدرتمندی دارد که فقط در سرمایه داران آمریکایی و اروپایی و کارگزاران حکومتی آنها خلاصه نمی شوند، بلکه درون همه کشورها، طبقات حاکمه و کلان سرمایه داران که از ادامه تمدن سودمحور کنونی بهره مند می شوند در زمره مخالفان سرسخت این ابتکار هستند. نه فقط آنها، بلکه بخش هایی از طبقات متوسط و غربگرا که خود را شریک و نه قربانی نظم کنونی جهانی می دانند؛ و هویت و منافع خود را در نظم سودمحور جستجو می کنند به چنین ابتکارهایی روی خوش نشان نمی دهند.

***

بنابراین مسئله حکمرانی نوین جهانی گذار از بی قانونی و زورمحوری کنونی روابط بین المللی به حقوق بین المللی است که بویژه پس از پیروزی بر فاشیسم شکل گرفت، بستن دست امپریالیسم در مداخله در امور کشورها و فراتر رفتن از آن است. ولی مسئله، فقط مبارزه برای یک اصلاح در حقوق بین المللی نیست، بلکه پایه ریزی گذار به حکمرانی جهانی تازه و تمدنی تازه است که شالوده روابط بین المللی و داخلی را بر تولید برای سود قرار نداده باشد. این مسئله یک سلسله پرسش های عمیق نظری بوجود می آورد که باید آنها را در نظر گرفت و کوشید بدانها پاسخ داد. 

نخستین پرسش به جایگاه چین در این ابتکار باز می گردد. آیا چین اصولا در جایی قرار دارد که بتواند ابتکار یک حکمرانی جهانی تازه را مطرح کند؟ آیا وجود نظام سرمایه داری در چین در تحول خود ناگزیر به همان امپریالسم غربی و بکارگیری روش های مشابه آن منجر نخواهد گردید؟ آیا هدف این حکمرانی جهانی تازه کنار زدن "رقبای" غربی و گرفتن جای آنها نیست؟ اینها پرسش هایی است که نه تنها تبلیغات امپریالیسم غربی آن را مطرح می کند، بلکه در ذهن بخشی از نیروهای مترقی هم وجود دارد. 

پرسش بعدی آن است که منظور از اینکه این حکمرانی تازه پایه گذار از تمدن سودمحور به غیر سودمحور یا تمدنی که هدف آن رفع نیازهای انسانی باشد چیست؟ آیا نام دقیق این تمدن سودمحور همان شیوه تولید سرمایه داری و امپریالسم برآمده از آن؛ و تمدن غیر سودمحور همان سوسیالیسم نیست؟ پس این "بازی" با واژه ها برای چیست؟ بالاخره آیا با وجود ادامه نظم سرمایه داری که شالوده آن بر کسب سود است می توان به گذار به یک تمدن غیر سودمحور امید داشت یا حتی آن را طرح کرد؟ 

همین پرسش هاست که موجب می شود اهمیت این ابتکار حتی برای برخی نیروهای مترقی و چپ های حامی نقش مثبت چین درجهان کنونی غیرقابل درک یا لااقل تبیین ناپذیر باشد، چه رسد به مخالفان آن یا مردم عادی- ما در این مطلب می کوشیم در حد توان خود به این پرسش های بنیادین پاسخ دهیم، چرا که ایستادن ملت ما و ملت های جهان در کنار چین با تمام قدرت در این ابتکار تازه جز  با رفع این ابهام ها ممکن نیست. 

از پرسش دوم و اصل مسئله شروع می کنیم. آیا نام دقیق آنچیزی که ما "تمدن سود محور" یا تمدن تولید برای سود نام گذاشته ایم همان شکلبندی یا شیوه تولید سرمایه داری نیست؟ به دو دلیل پاسخ منفی است. نخست اینکه تنها چند صد سال پس از ورود جهان به تمدن تولید برای سود بود که شیوه تولید سرمایه داری ابتدا در انگلستان و سپس در اشکال مختلف – پیشرفته و واپس مانده- در دیگر کشورهای جهان حاکم شد- بنابراین عصر شکل گیری شیوه تولید سرمایه داری و عصر ورود جهان به تمدن تولید برای سود با یکدیگر همزمان نیستند و همپوشانی ندارند. این عدم همپوشانی و همزمانی تاریخی میان شکل گیری یک دوران تمدنی نوین با حاکمیت یک شیوه تولیدی نوین خود نشان می دهد که برقراری یک شیوه تولیدی تازه – از جمله سوسیالسم- مستلزم طی یک دوران تاریخی همراه با تحول همه جانبه تمدنی است یعنی نه تنها در اقتصاد، بلکه در فرهنگ، شعور جمعی و سبک زندگی. 

بنابراین و دلیل دوم، آینده مترقی و قابل پیش بینی جهان، در شرایط کنونی گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم یا شیوه های تولید غیر سرمایه داری نیست، بلکه ابتدا گذار از تمدن سودمحور به تمدنی غیر سودمحور است. یعنی تمدنی که نه سود بلکه رفع نیازهای انسان را در مرکز هدف خود قرارداده باشد. تنها در جریان چنین گذاریست که شرایط برای پشت سر گذاشتن سرمایه داری و شکل گیری یک شیوه تولید تازه سوسیالیستی فراهم خواهد شد.

از این نظر، ما باید بین شیوه تولید سرمایه داری و منطق تمدنی سودمحور حاکم بر آن تمایز قائل شویم. این شیوه می تواند برای دورانی به حیات خود ادامه دهد در حالیکه منطق حاکم بر آن مهار شود و تغییر کند. در واقع آنچه امروز به مانع رشد نیروهای مولده و حتی به عامل تخریب آن تبدیل شده شیوه تولید سرمایه داری نیست، بلکه حاکمیت منطق سودمحور سرمایه داری است. هر جا بشود این منطق را مهار کرد و تحت کنترل گرفت، سرمایه داری ظرفیت رشد نیروهای مولده را برای یک دوران خواهد داشت. نمونه بارز این واقعیت در همین چین امروز مشاهده می شود. آنچه موجب رشد اعجاب اور و پرشتاب نیروهای مولده در چین از همه جهات شده، وجود نظم سرمایه داری آن نیست، برعکس توان مهار جنبه سودمحوری آن و اجازه ندادن بدان است که سودمحوری سرمایه داری بر اقتصاد و جامعه حاکم شود. اگر دولت چین فقط سرمایه داری و نیروی محرکه آن سود بود، اگر نتوانسته بود سودمحوری سرمایه داری را مهار کند، یعنی در کنار آن بخش دولتی نیرومند و مالکیت اشتراکی را حفظ کند، یا هر جا که احساس کرد سرمایه داری سودمحور به انسجام اجتماعی یا پیشرفت اقتصادی لطمه می زند جلوی آن را بگیرد، امروز از کشور چین در عرصه تولید و پیشرفت تکنولوژی چیزی باقی نمانده بود. این همان امیدی بود که غرب در سر می پروراند که چین در طول زمان تابع قدرت سرمایه داران سودمحور خود می شود که سرنخ آنها در دست امریکاست. در حالیکه موضوع معکوس شد یعنی امروز این امریکاست که سرمایه داری سودمحور آن فقط با جنگ و چاپ دلار و غارت دیگر کشورها توانسته به حیات خود ادامه دهد و هر روز از نظر زیرساخت ها و معیارهای بهداشتی و آموزشی در حال پسرفت است. تازه همین نیز در آمریکا امروز به بن بست رسیده و به این نتیجه رسیده اند که سودمحوری سرمایه داری را تا حدودی مهار کنند و مثلا شماری از شرکت ها را ملزم به بازگشت به آمریکا یا دادن سهمی از درآمد خود کنند. ترامپ در واقع نماد تلاش برای مهار سودمحوری سرمایه داری آمریکایی با هدف نجات آن است. ولی ماهیت نظام آمریکا و ماهیت نظم جهانی چنین اجازه ای را به او نمی دهد-  

بنابراین چین بعنوان یک کشور دارای اقتصاد مختلط دولتی و عمومی و سرمایه داری که جنبه سودآوری آن مهار شده توان آن را دارد که مانع گذار به یک نظم امپریالیستی و پایه یک گذار تمدنی تازه و پیش برنده حکمرانی جهانی تازه باشد، بدون آنکه لازم باشد جنبه های سرمایه داری اقتصاد آن فورا از بن دگرگون شود. البته صرف اقتصاد مختلط دولتی – خصوصی فاقد چنین توانی است چنانکه اقتصادهای سرمایه داری انحصاری – دولتی سده گذشته در غرب همگی جنبه امپریالیستی خود را حفظ کردند چون در آنها بخش دولتی در خدمت بخش سرمایه داری قرار گرفت و نه بعنوان مهارکننده آن. نمونه رفتار جهانی چین تا به امروز هم نشان می دهد که منطق امپریالیسم برآمده از صرف مناسبات تولید سرمایه داری نیست، بلکه برآمده از منطق سودآوری حاکم بر آن است. و این نکته ایست که باید بر آن تاکید کرد: امپریالسم نتیجه ناگزیر توسعه سرمایه داری نیست، امپریالیسم برآمده از سلطه انحصارها و منطق سودمحوری است. اگر این منطق سودمحوری را بشود مهار کرد – که امکان این مهار خود نه برآمده از انگیزه های خیرخواهانه بلکه مستلزم سطحی از رشد نیروهای مولده است که منطق سود را به بن بست رسانده باشد – در انصورت وجود نظم سرمایه داری الزاما و بی گمان به امپریالسم منجر نخواهد شد؛ ولی فورا به برقراری نظمی جایگزین نیز نخواهد انجامید.  

بنابراین، بن بست کنونی در جهان هنوز بن بست سرمایه داری نیست، بلکه بن بست سرمایه داری سودمحور و در نتیجه نه بن بست یک شیوه تولید بلکه بن بست یک نظم تمدنی، حاکمیت منطق سود بر اقتصاد و جامعه و فرهنگ و سبک زندگی است. سرمایه داری بعنوان یک شیوه تولید هنوز ظرفیت زیادی برای رشد نیروهای مولده، بویژه در کشورهای توسعه نیافته دارد بشرط آنکه جنبه سودمحوری آن مهار و تابع رفع نیازهای ملی شود، در غیراینصورت به عامل تخریب و تداوم عقب ماندگی تبدیل خواهد شد. 

این نکته نیز درست است که در درازمدت، تداوم تمدنی که مبتنی بر رفع نیازهای انسانی باشد با شیوه تولید سرمایه داری سازگار نیست و نیازمند ایجاد یک شیوه تولید دیگر است که ما آن را سوسیالیستی مبتنی بر مالکیت عمومی می دانیم. ولی این نیز درست است که یک کشور به تنهایی نمی تواند یک نظم غیر سرمایه داری بسازد. برای این کار لازم است منطق نوین تمدنی لااقل در بخشی از جهان به منطق حاکم تبدیل شود و شمار معینی از کشورها و حکومت ها ضرورت سازماندهی اقتصاد و جامعه خود بر مبنای برتری دادن رفع نیازهای متنوع انسانی بر کسب سود را بپذیرند.

بنابراین مسئله امروز ما ورود به یک دوران تمدنی تازه است که محتوای آن فعلا و بی گمان این نیست که سرمایه داری لغو و نابود شود یا کسی برای سود فعالیت نکند. بلکه دارای این محتواست که اجازه داده نشود انگیزه کسب سود بر منطق نیازهای انسانی غلبه کند و نیروهای مولده یعنی انسانها و طبیعت را قربانی سود کند. این منطق تازه در برخی کشورها مانند ویتنام نیز وجود دارد. در برخی دیگر مانند روسیه در حال غلبه است و امروز بحث های وسیعی در روسیه بر سر راه رشد و دلیل پیشرفت های چین و میزانی که می توان از آن درس اموزی کرد و ضرورت مهار سودمحوری جریان دارد که یکی از عواملی است که روسیه توانسته صنایع دفاعی و داخلی خود را تا این اندازه گسترش دهد و دربرابر ناتو بایستد. (درباره آغاز تحولات داخلی بر مبنای همین پیش بینی مراجعه کنید به تازه ترین سخنرانی رهبر حزب کمونیست روسیه در پارلمان این کشور که در همین شماره راه توده منتشر شده است.)

ایران در این عرصه تمدنی از عقب مانده ترین و ضعیف ترین کشورهاست. منطق سودآوری نه فقط بر ذهن و جیب کارگزاران ایران حاکم است بلکه مقدس شمرده می شود. هر طرح و برنامه ای اول با این معیار در ایران سنجیده می شود که چه سودی از آن بدست می اید. رفع نیازهای اولیه انسانی مانند آموزش و پرورش و بهداشت و مسکن و اشتغال نه وظیفه و نشان پیشرفت تمدنی که از نظر منطق سودمحور حاکم "هزینه" هایی محسوب می شود که باید آنها را کاهش داد. تخریب طبیعت و محیط زیست و منابع و معادن و آب کشور بنام بدست آوردن سود و ارز توجیه می شود. سرنوشت کشور به دست تشکیلات بدنامی بنام "سازمان خصوصی سازی" داده شده که نظام تولید و واردات و صادرات را نه تابع نیازهای ملی و بازتولید تمدنی می فهمد، بلکه براساس میزان سودآوری آن ارزیابی می کند. وضع چنان است که سودمحوری از بخش خصوصی عبور کرده و بر بخش دولتی و عمومی غیر دولتی هم حاکم شده است و این ریشه بحران همه سویه در کشور شده است.

با حاکمیت این منطق سودمحور، کشور ما نه می تواند قاطعانه از ابتکار حکمرانی جهانی که چین پیشران آن است دفاع کند و به آن بپیوندد، نه با چین و روسیه در درازمدت کار کند، نه در بریکس و شانگهای و اوراسیا فعال شود. فراموش نکنیم مسئله این نیست که درون این کشورها یا در روابط میان آنها سود وجود ندارد، ولی اصل همکاری ها را بر این پایه نگذاشته اند. روسیه همه درهایش را بر روی کالاهای ما باز کرد، با اینکه سود فوری برایش نداشت، ولی دولت ایران این قدرت را نداشت که سرمایه داران و اتاق بازرگانی را وادار کند که از این فرصت استفاده کنند. همانطور که سرمایه گذاری ۴۰۰ میلیارد دلاری چین در ایران بدلیل مخالفت سرمایه داری سودمحور که سمت خروج ارز آنها به سمت بانک های غربی است با مقاومت روبرو شد و به نتیجه نرسید. امروز هم سرمایه داری سودمحور فقط در فکر بقول خودش "رفع تحریم ها"ست ولو با تسلیم مطلق دربرابر امریکا تا راه تجارت آن با غرب بسته نشود.

خلاصه اینکه جهان در مرحله به بن بست رسیدن تمدن چند صد ساله گذشته براساس حاکمیت سود و اشکار شدن ضرورت ورود به یک دوران تمدنی تازه است که می خواهد روابطی نوین میان کشورها و درون کشورها برقرار کند. محوریت این روند چه بخواهیم و چه نخواهیم فعلا با چین است و این مسئله ایست که باید با صراحت گفت و واقعیت جهانی را انطور که هست پذیرفت. واقعیت این نیست و با وضع فعلی، یعنی با حاکمیت سودمحوری بر کشور بیشتر باید به فکر نجات ایران از تلاشی و تجزیه باشیم تا رهبری گذار به جهانی با منطقی تازه. 

مسئله ما در ایران این نیست که اصلا بخش خصوصی وجود نداشته باشد، یا کار نکند یا دنبال سود نباشد، بلکه این است که اولا حاکمیت ما بپذیرد که باید سودآوری بخش خصوصی را هرجا که در تقابل با رفع نیازهای انسانی و منافع ملی باشد مهار کند، ثانیا برنامه لازم برای گذار به یک اقتصاد غیر سودمحور را تدوین کند و بالاخره قدرت و اراده تحمیل آن را به بخش خصوصی و غیرخصوصی داشته باشد. ایران هم مثل چین و روسیه راهی ندارد جز مهار سودمحوری سرمایه داری داخلی. این کار در چین به شکل برنامه ریزی شده پیش رفت و می رود. در روسیه بر اثر جنگ اوکراین و سابقه اتحاد شوروی و وجود یک دولت نیرومند و احزاب قدرتمندی مانند حزب کمونیست روسیه بسرعت در حال پیشرفت است. در ایران نیز فشار آمریکا و غرب برای تجزیه ایران از یکسو و بقای آرمان های انقلاب ۵۷ و داشتن یک قدرت نظامی و دفاعی قابل اتکا از سوی دیگر شاید به ما در پیش گرفتن این مسیر کمک کند. 

در اینصورت قرار گرفتن سه تمدن کهن – ایران، چین، روسیه - با وسعت و جمعیت و منابع غنی، که نظم داخلی خود را بر روی مهار سودمحوری قرار داده اند می تواند زمینه ای باشد برای ایجاد شرایطی در جهان که گذار به تمدن آینده را، تمدنی که هدف آن رفع نیازهای انسانی و نه سود باشد فراهم کند. این بزرگترین افتخاری است که می تواند برای کشور ما در آینده جهان ثبت شود، و بار دیگر بر تارک تمدنی قرار گیرد که چندین هزار سال فرهنگ و تمدن ایرانی را در جهان متمایز و ممتاز کرده است.   

تاکیدها از پیک خاور است.

https://telegram.me/rahetudeh

Loading comment... The comment will be refreshed after 00:00.

Be the first to comment.

Write comments...
or post as a guest