"یک پرسش درباره وضع موجود و آینده ایران"
چکیده:
بر اساس مرور رخدادهای مهم طی هفت دهه اخیر در ایران ، دراین مقاله که بدون ارائه پاسخ تنها به رخدادها می پردازد، این پرسش در برابر باورمندان به  سوسیالیسم علمی نهاده شده است که وضع موجود و آینده ایران را چگونه می بینند و برایش راه حل به دست می دهند.
"یک پرسش درباره وضع موجود و آینده ایران"
یک واقعیت ساده تاریخی این است که طی هفت دهه گذشته در ایران این رخدادهای مهمّ تاریخی به ترتیب حادث شده اند:
یک-جنبش ملّی و توده ای منتهی به کودتای سال سی و دو و سرکوب همه جانبه آن.
دو-نابسامانی و عقب ماندگی عمومی کشور و به ویژه تخریب دم افزون به دلیل منافع فردی و گروهی انواع نیروهای سیاسی در حاکمیّت، که نهایتاً راه خروج از بن بست، بنابر توصیه های برخی از انواع سوسیالیست های سابق و نیز تکنوکرات های جدید، در دهه چهل موجب پاره ای از تحوّلات زیربنایی کاملاً محدود (ایجاد صنایع پایه با خرید از کشورهای سوسیالیستی) و روبنائی عموماً ناپیگیر و سطحی (سهیم کردن کارگران در سود کارخانه ها، اصلاحات ارضی، تشکیل انواع سپاه ها در چارچوب خدمت دوران سربازی) که البته به دلیل فشار نیروهای مرتجع قدرتمند در حاکمیّت و ناتوانی ساختار سیاسی موجود برای نیل به چنین اهدافی، عملاً هیچ یک به جایی نرسید و حتی در شکل ظاهری خود نیز از صحنه عملِ موثر محو گردید.
سه-ناممکن بودن تداوم وضع پیشین که به ویژه با رخدادهای افغانستان که منتهی به انقلاب ثورگردید، و انسداد سیاسی کامل همه جانبه در ایران، خطر فروپاشی نظام وابسته  به آمریکا و غرب را آشکار ساخت.
چهار-در نتیجه امپریالیسمِ نا امید شده از توان غلبه دیکتاتوری فردی شاه  براین مشکلات، کوشید با کمک نیروهایی اگر نه لزوماً و مستقیماً وابسته به خود، که قطعاً دارای حسن ظنً جدی به نظام سرمایه، در خارج از حاکمیّت مانند جبهه ملّی و سپس -با تشدید رنگ مذهبی جنبش ملّی- نهضت آزادی، حاکمیّت آمریکا بر ایرانی بدون شاه را حفظ کند. زیرا عوامل پیشین آن (کسانی مانند هویدا، علم، امینی، شریف امامی و دیگران) دیگر قادر به حلِ مشکل غرب در ایران نبودند. راه حل کودتای نظامی نیز در چنین خلائی کاملا نابخردانه و در بردارنده نتیجه عکس می بود.
پنج-پس از سقوط رژیم شاه و با رهبری آیت الله خمینی، نهضت آزادی در همراهی با مرتجعان مذهبی که اساساً حتی از آغاز دهه چهل و پیش از آن با رهبر انقلاب مخالف بودند، کوشید با دو شیوه عمل اهداف آمریکا را به نتیجه برساند، که عبارت بودند از:
-تشبّث به ظواهر شرعی به عنوان پوششی برای ابقای منافع امپریالیسم در ایران 
-و نهایتاً در ناتوانی از انجام آن کار، قصد به توپ بستن اقامتگاه رهبر انقلاب که منجر به محاکمه و اعدام مدیر رسانه ملّی و وزیر امور خارجه دولت موقت و عضو برجسته نهضت آزادی (صادق قطب زاده) گردید. 
طبعاً جزئیات این روند که تا سال یکهزار و چهارصد ادامه داشت به زودی اعلان عمومی خواهد شد.
شش-خطّ واقعی امام، علی رغم همه اقدامات آن گروه و کسانی که بعداً به اشکال گوناگون و پیچیده در همان مسیر قرار گرفتند، به هر حال تا امروز که در آستانه "انقلاب دوّم" قرار گرفته ایم، و علی رغم همه موانع و مشکلات و کار شکنی های خارجی و بیشتر داخلی، در حال پیشرفت جدّی است، نگذاشت شعله انقلاب به کلّی به خاموشی گراید. این خط شامل رهبری، سپاه پاسداران، بسیج و میلیون ها مردم عادی است که به راه پیش رو باور عمیق دارند، و هرگز ناملایمات سنگین و ویرانگر نتوانسته است آنان را از این اعتماد تهی کند.
این که در این شش مرحله نیروهای مترقّی دیگر چه مواضعی اتّخاذ کرده و چگونه و تا چه حدّ بر چه چیزی موثّر بوده اند، موضوع بحث مستقل دیگری است. امّا ببینیم که امروز در چه شرایطی قرار داریم، و اگر نگاه ما به آینده ای است در نقطه مخالف بندگی امپریالیسم و خواهان عدالت اجتماعی، که هردو بی هیچ اولویّت حتی تاکتیکی هم زمان و همبسته اند، بر اساس شرایط "عینی" با کدام امکانات و محدودیت ها روبروئیم و منطقی است که چه کنیم؟ 
*          *          *
 زندگی جامعه دارای جنبه های متنوع و پر شماری است که اهمیّت هیچ یک از آن ها کمتر از دیگری نیست. نادیده گرفتن ارزش و جایگاه واقعی هرکدام می تواند جنبش انقلابی در یک جامعه را متوقّف ساخته  و یا بدتر، به بی راهه بکشاند. پس ناگزیر از بحث و بررسی و پیشنهاد در تمام حیطه ها هستیم. امّا باید دید که در شرایط کنونی کدام جنبه ها از اولویت برخوردارند، و می توانند در صورت حل نشدن مسائل شان هرگونه اقدام مثبت در حیطه های دیگر را منفعل، بی اثر و نابود گردانند. 
در طّی بیش از سی سال اخیر و به ویژه دهه گذشته کاملاً آشکار شد که نقشه دشمنان و عوامل داخلی آنان به ویژه در دو حیطه اصلی اقتصادی و فرهنگی به خوبی به پیش برده شده است. در نتیجه فارغ از جهان بینی ها و تمایلات سیاسی و جایگاه طبقاتی، هرکس که به "انقلاب دوّم" به مثابه روند به نتیجه رساندن انقلاب بهمن باور و حتّی تمایل محدود داشته باشد، ناگزیر است این واقعیّت را ببیند و درک کند، حتّی اگر با همه مفروضات پیشین و جهان بینی اش خواستارشرایط دیگری باشد. حتّی آن نیروهای مترقّی که به انقلاب دوّم باور نداشته باشند، با این پرسش روبرو هستند که نیل به اهداف شان از چه مسیر و به چه شکلی میسّر خواهد بود؟  
این ما نیستیم که روند تاریخ  را تعریف می کنیم، بلکه می توانیم هوشیارانه به این روند جهت درست و سرعت لازم دهیم. چنین کاری تنها با پیوند یافتن به یک عزم جدّی در مقیاس ملّی  و فارغ از همه تفاوت ها و تمایزات طبقاتی و آرمانی و جهان بینی ها میسّر است. این الزامی تاریخی است و مهمّ نیست که ما چقدر در آرزوها و تحلیل های خود صادق و محقّ باشیم، اگر آن ها با این الزام که شالوده اش بر واقعیات عینی و ملموس استوار شده است مغایر باشد.  
به این ترتیب می توان گفت دارندگان هر باور و جهان بینی تنها زمانی می توانند موفّق به حلّ مسئله گردند که "شرایط عینی واقعاً موجود" را، حتّی اگر با همه باورهای شان مغایر باشد درک کنند و بکوشند استوار بر این شالوده به سمت اهداف خود حرکت کنند.
در این جا و در ارتباط با شرایط کنونی ایران دو زمینه مهم وضعی ویژه دارند، که بی ادعاّی تحلیل آن ها تنها به اهمیّت شان اشاره می کنم:
الف- وجوه فرهنگی:
جامعه ایران بنا بر سنّت بیست و پنج قرنی اش همواره جامعه ای با تسلّط گرایش های دینی بوده است. این بدیهی است که ادیان در سراسر جهان همواره بخشی بزرگ از مجموعه جهان بینی را تشکیل می داده اند، امّا چنین به نظر می رسد که در ایران نه تنها روحانیان همواره در حاکمیت حضور غیر مستقیم اما کاملاً موثر داشته اند، که در نزد توده ها نیز نگاه دینی به عنوان نجات بخش جایگاه ویژه داشته است. گرچه تسلیم به مشیّت الهی در همه ادیان اصلی تغییر ناپذیر است، امّا در ایران زرتشتی و پس از آن و بیش از آن شیعی جایگاه اختیار انسان در برابر جبر بسیار گسترده تر از دیگر فرهنگ ها (مثلا نگاه تناسخی پذیرشِ تنبیه به پادافره گناهان در زندگی گذشته در آیین هندو) بارز است. دقیق ترین بحث در این زمینه نگاه پورسینا به دو مقوله جبر و اختیار است.
در نتیجه نه تنها حکّام همواره از دین به عنوان ابزار سود جسته اند، که توده ها نیز جنبش های آزادیخواهانه و عدالت جویانه خود را همواره حول محور اندیشه دینی تحرّک بخشیده اند. این که امروزه  مثلا ناسیونالیست ها از همبستگی ملّی سخن گویند و یا سوسیالیست ها در تبیین جهان هستی و جامعه از ماتریالیسم دیالکتیک و تاریخی یاری جویند، نمی تواند نافی اندازه نقش و جایگاه اندیشه دینی در جامعه ایران باشد. در این اندیشه در ایران شیعی یک شاخص عمده یعنی اجتهاد نیز وجود دارد که محور وجه اجتماعی دین است. اجتهاد می تواند در حوزه اجتماعی و تاریخی، همان گونه که پیش از این بر متن صورت بندی های تاریخی گوناگون به هنگام شده است، به تحولات آتی نیز بپردازد، که من در دو گفتار دیگر به تفصیل نسبی به این موضوع پرداخته ام. با این مقدمه برای درک پایگاه اجتماعی جمهوری اسلامی، به جایگاه نگاه دینی در ایران کنونی می پردازم.
در دوران تجدّد طلبی که از میانه سلطنت ناصرالدین شاه در دربار و طبقات اعیان مرسوم گردید، برخلاف اروپای سرمایه داری گرایش دینی ضعیف نشد، بلکه اشکال متنوعی پیدا کرد. از یک  سو انقلابی های مشروطه و پس از آن در اندیشه دینی محمل های نوین یافتند، و از سوئی اعیان متجدد شده که در دوران پهلوی به اوج قدرت و هیمنه خود رسیدند، کماکان باورهای دینی استواری داشتند. البته عموم آنان به ویژه در دوره پهلوی دوم در عین حال "مستفرنگ" شده به مجموعه ای التقاطی از باورهای لائیک گرویدند. این رفتار در روبنا  ناشی از این واقعیت زیربنایی بود که سرمایه در ایران هرگز درون زا نبود و به شکلی وارداتی و در واقع وابسته و آمیخته با فرهنگ ایلیاتی ملغمه ای در هم جوش در همه حیطه های فرهنگی از خود نشان می داد. 
این رفتار طبعاً تا حد زیادی بر دیگر طبقات و لایه های اجتماعی اثر نهاد. به گونه ای که امروز می بینیم بسیاری از گروه های اجتماعی بیشتر متعلق به طبقات بورژوازی کوچک و لایه های میانی دیگر بی آن که شعائر دینی را به جا آورند و حتی رعایت کنند دارای صبغه ذهنی گسترده دینی هستند. این التقاط حتی  در گروه های آنارشیستی که خود را مسلمان بر می شماردند تا آن جا نفوذ یافت که برخی از منشعبان از آنان خود را متوهّمانه مارکسیست تلقی کرده و نهایتا هردو دسته به دامان ارتجاع جهانی افتادند.
در سوی دیگر باورمندان "سنّتی" با اکثریتی قاطع وجود داشته اند که بخش اعظم شان حامیان اصلی انقلاب اسلامی بوده اند و در نثار مال و جان خود در راه آن کوچکترین تردیدی نداشته اند. البته بسیاری از این دسته اخیر نیز در عرصه عمل دین را امری شخصی تلقی کرده وارد در کنش ها و واکنش های حادّ انقلابی نشده اند، و له یا علیه حکومت تحرکّی نداشته اند.
نکته مهم در زندگی فرهنگی جامعه ایرانی این است که بر بستر عمومی و بسیار موثر اندیشه دینی انواع گرایش های دیگر مانند ناسیونالیستی، قومی، آنارشیستی و حتی سوسیالیستی از این زمینه اثر پذیرفته، بیش و کم در آمیزه هایی التقاطی با این سه نگاه نیز ظاهر شده اند. 
در نتیجه با این که به ترتیب مندرج در بند پنج که در آغاز این گفتار آمده است، کوشش برای حفظ سیطره امپریالیسم بر ایران هرگز متوقف نشده است، اما عموم مردم که در دسته آخر از آنان سخن به میان آمد، با اعتماد به حکومت اسلامی، همه رنج ها را تحمّل کرده به امید رفع مصایب به همراهی خود ادامه داده اند.
شاید به همین سبب است که امپریالیست ها هرگز موفق نشده اند از نابسامانی های پرشمار عمدی و سهوی با وجود تحریک گسترده و پر هیجان دو دسته نخست بهره برداری کنند.
در خاتمه این مبحث باید گفت که تشکیل سازمان هایی از جمله بسیج کارگری و بسیج دانشجویی که در حال حاضر به عنوان طلایه داران و پیشگامان "انقلاب دوّم" به شکلی فعّال در روندهای گسترده مطالبات عمدتاً ضد نئو لیبرالی حاضر هستند، به این معناست که در آینده نیز اندیشه دینی با وجهی انقلابی و عدالت خواهانه در عرصه عمومی جامعه ایران فعّال خواهد بود.
باید توجّه داشت که کنش اجتماعی مبتنی بر نگاه دینی به هیچ  روی شبیه تحزّب سیاسی نیست و نمی توان آن را به  شیوه ای مشابه بررسی و درک کرد. در نتیجه هنگامی که دین در زندگی سیاسی نقش پیدا کند باید بی گمان به این نکته توجه خاص داشت.
از سویی بر اساس دستاوردهای دانش های نوین، که بررسی زندگی اجتماعی را نه متّکی بر نظریه پردازی های ناشی از گمان و حتّی وهم فلاسفه، بلکه دانشی همچون دیگر دانش ها می شناسد، کاملاً منطقی به نظر می رسد که این دسته بندی های فرهنگی در جامعه و مبادلات و آمیزش بین آن ها را در جزء و کلّ به معیارهای طبقاتی ارجاع دهیم. امّا باید به نکته ای ویژه توجه داشت که وجدان فرهنگی و به ویژه دینی، که دو محرّک اصلی آن امید و توکّل است، اساساً پدیده ای ذهنی و گزینشی ارادی بدون محرّک های مادّی بیرونی است، و تنها زمانی می توان از انطباق هر جزء آن با مصداقی متعیّن در ساختار طبقاتی و موقعیّت فرد در آن سخن به میان آورد که آگاهی طبقاتی با مداخله مقولات عینی و بیرونی به آن اندازه شکل گرفته باشد که وی بتواند درک دقیقی از جایگاه طبقاتی خود به دست آورد، و در ضمن به عنوان عضو یک طبقه آگاهانه تصمیم بگیرد که به طبقه خود "خیانت" ورزد یا نه. طبیعتاً طیّ این روند برای بخش اعظم جمعیّت توده ها که در طبقات و لایه های اجتماعی میانی قرار دارند بسیار دشوارتر و پر مخاطره تر است.  
به همین سبب دو پدیده متعارض ولی همیشگی در کنار هم رخ می دهند. کسانی که از ستم طبقاتی -به هر شکل-رنج می برند، در بسیاری از باورها با ستمگران وجه اشتراک دارند، که همین مبارزه اجتماعی را دشوار می سازد.
بخشی از عامل فرهنگی در ایران امروز متّکی بر همان دو مقوله امید و توکّل است. این دو مقوله به ویژه در شرایطی به توان روحی جامعه تحت استثمار و ستم یاری می رساند که آهنگ مقابله با توطئه های همه جانبه به ویژه عوامل داخلی بسیار کند به نظر می رسد. این سعه صدر تحمیلی و رنج آور حکم تاریخ بوده است و نمی توان کسی را به خاطرش سرزنش کرد، حتی در شرایطی که انحطاط ناشی از ضد فرهنگ نئولیبرالی طی بیش از چهار دهه جامعه را از نظر فرهنگی با صدمات جدّی روبرو ساخته است. این کندی "رنج آور" بر این فلسفه شالوده بسته است که به تشخیص دستگاه حکمرانی اکتفاء نشود و توده ها نیز خود در "صحنه عمل" ببینند و تجربه کنند. این شیوه عمل گرچه برای جامعه بسیار پرهزینه است اما پس از "گذر از بحران" بیش از هر روش دیگر ماندگار می شود، که در مقیاس تاریخی این مهم است و بس.
ب-وجوه اقتصادی:
این بخش از موضوع روشن تر و کم ابهام تر از بخش فرهنگی است. ظهور نئولیبرالیسم و رشد آن در ایران بلافاصله پس از انقلاب صرف نظر از مطامع فردی و گروهی مال اندوزان، ناشی از این واقعیّت بود که حفظ منافع امپریالیسم در ایران تنها با این الگوی اقتصادی میسّر بود. 
این دیگر امروز کاملاً بدیهی است که در شرایط جهانی شدن امپریالیستی تحت حاکمیّت مطلق شرکت های فراملّیتی در شکل نئولیبرالی اش، امکان وجود حاکمیّتی با ویژگی های سرمایه داری مستقل و ملّی در کار نیست، چه جامعه دارای سابقه تاریخی طولانی و رشد درون زای سرمایه داری باشد، مانند کشورهای پیشرفته اروپایی و چه نباشد. در این شرایط اقتصادهای غیر سرمایه داری نئولیبرال -به هر شکل و تا هر اندازه- تنها زمانی می توانند سرپا باقی بمانند که از قدرتی نه کمتر از غول های سرمایه فراملّیّتی برخوردار باشند. قدرتی که شوروی نتوانست به کف آورد و مضمحل شد، و چین پس از گذر از بحران های بزرگ تاریخی با درک تجارب گذشته خود و به ویژه درس آموزی از آن چه بر سر ا.ج.ش.س. آمد، کوشید تا ورشکسته نشود و موفّق گردید.
این اصل افزون بر اقتصاد در دیگر حیطه ها نیز کاملاً حاکم است. مثلاً در دو حیطه امنیّتی و نظامی امپریالیست ها به خوبی آگاهند که، اگر در برابر ایران دست از پا خطا کنند، منافع و مراکز شان دربسیاری از نقاط جهان در معرض مخاطره جدی خواهد بود.
در حیطه اقتصادی با همه خرابکاری های عمدی در طول چهار دهه  و به ویژه هشت سال گذشته، توده ها با درک بیش و کم از شرایط، از خود شکیبایی نشان دادند و در نتیجه توطئه های امپریالیستی تا کنون با هزینه های نسبتاً کمی همراه شده است.
واژه عدالتخواهی که بر زبان مثلاً رئیس جمهوری می آید را ممکن است یک هوادار سوسیالیسم تبلیغ و تعارف تلقّی کند. امّا ادامه این مطالبه به نحوی پیگیر و گسترده و ژرف در پهنه جامعه وجود دارد، و کسانی بسیار بی آن که سوسیالیست باشند آن را بیان می کنند و در پی اش هستند. در بدبینانه ترین وجه ممکن است این را تنها مفرّی سیاستمدارانه نام دهیم، امّا آیا واقعاً چنین مطالبه ای درسطح جامعه وجود ندارد؟ آیا برای فریب توده ها حکمرانان بسیار آسوده تر نبودند که منطق تناسخی را به کار گیرند؟ 
آیا پیگیری این مطالبات در پی تظاهرات گسترده و پیوسته کارگری سبب نشد که، با کوشش موثر کارگران و حمایت بسیج کارگری و بسیج دانشجویی، نیشکر هفت تپه و ماشین سازی تبریز از ورطه خصوصی سازی مبتنی بر رانت بیرون کشیده شود؟ این راه قطعاً ادامه خواهد داشت، زیرا چه در حاکمیّت و چه به ویژه در سطح جامعه پشتوانه آن از هر قدرت رانتی بسیار بیشتر است. امّا کار قطعاً ساده نیست و نیاز به "گذر از رنج ها " دارد.
در این جا نباید به این سبب دچار شبهه شد که گویا مبارزه با سرمایه داری به آسانی به پیروزی می رسد و همه چیز دلخواه است. گرچه در ایران طی این چهار دهه توسعه صنعتی در شکلی انتقاد برانگیز، و به ویژه عاری از توسعه و پیشرفت الزامی صنایع پایه، رخ داده است، اما بخش عمده نیروی اقتصادی، مالی و سیاسی هنوز در ید بخش بازرگانی است. این درست است که اخیراً و در برنامه های دولت جدید، توجه به ضرورت رشد صنعت به چشم می خورد، اما قطعاً نمی توان همان شرایطی را انتظار داشت که با حکمرانی یک دولت سوسیالیست در دسترس می توانست باشد. به این ترتیب چالش بزرگ بعدی رقابت سیاسی این بورژوازی بازرگانی با همه فعالان در عرصه تولید است، و دور از ذهن نیست اگر بخشی از این رقابت در هر اندازه به شکل ورود سرمایه تجاری به عرصه تولید ظاهر گردد.
در این شرایط شاید منطقی ترین راه در نزد حکمرانان این باشد که با توجه به الگوهایی پیشرفته تر از "دولت رفاه" کینزی صنایع پایه، صنایع بزرگ، برخی از صنایع بالادستی و نیز دیگر صنایعی را که دارای حساسیّت بوده و به نوعی گلوگاه اقتصادی می توانند باشند، همراه با نظام بانکی دولتی کند. تجارب مشابه دولت هایی مانند چین ، ویتنام و کوبا می تواند در این زمینه تا حدودی راهگشا باشد.
امّا در این جا این پرسش مطرح است که آیا آن چه در هسته این "عدالتخواهی" قرار دارد وجهی از سوسیالیسم است یا شکلی از سرمایه داری؟  
شاید مشکل اصلی در همین پرسش نهفته است. زیرا اگر بی توجه به شرایط تاریخی ویژه جوامع گوناگون، سازوکار تحولات اقتصادی- اجتماعی- سیاسی و فرهنگی را در بسته بندی هایی ببینیم که یا سرمایه داری اند و یا سوسیالیستی، به ناگزیر تاریخ متوقف خواهد شد. چنین نگاهی حتّی قادر نیست بپذیرد که مثلاً چین یک کشور سوسیالیستی است، چه رسد به جمهوری اسلامی ایران که خود هرگز کمترین ادّعایی در این زمینه ندارد.
اگر از دانش سوسیالیسم علمی، بی گمان با این عذر که همه آرزومندیم زودتر و در زمان حیات خود شاهد سوسیالیسم باشیم، تنها این بسته بندی ها را درک کنیم، احتمالاً راهی جز خودکشی به سبب شکست در عشق برای مان باقی نخواهد ماند. حال آن که مثال های زنده ای مانند چین، یا درمقیاسی بسیار کوچک تر کوبا و یا جمهوری دموکراتیک مردمی کره وجود دارند که در تمام طول حیات شان بحران های ویرانگر بزرگی را از سر گذرانده اند، و می توان از آن ها درس آموخت. 
هم اکنون، بنا بر آنچه در رسانه های گوناگون مشاهده می شود، در نزد باورمندان به سوسیالیسم علمی در ایران، و نه آنارشیست های چپ و چپ نو، سه نگاه رایج است:
یک- مردود شناختن کامل این نظام چه با ذکر و چه بدون ذکر شعار براندازی، که در هر دو حالت هرگز چگونگی کنش موثر و نتایج آن روشن نمی شود.
دو-آویختن به دامان از قضا همان بخشی از نظام که دل در گروی امپریالیسم دارد.
سه-گروه های کوچک و منفردانی که می بینند اسقاط جمهوری اسلامی ناممکن است، و به ناگزیر به وارد آوردن فشارهای ناشی از مطالبات دموکراتیک بسنده می کنند، امّا درخواست شان افزون بر گم شدن در هیاهوی پر غبار دو دسته پیشین، در جامعه نیز امکان بازتاب موثری ندارد. 
گذشته از دو دسته نخست، و نیز گروه هایی که بین این دو در نوسان اند، که اولی گونه ای رفع مسئولیت را می نمایاند، و دوّمی بیش از عمله بی خاصیّتی برای کدخدا معنا و حضوری ندارد، دسته سوّم جز کار بسیار محدود روشنگری، نمی تواند همچون یک حزب سیاسی در جامعه ظاهر گردد. 
این انتظار نیز که طبقه کارگر بتواند در این فضای غبار آلود روزی سازمان های صنفی و نهایتاً حزب خود را تشکیل دهد، فعلاً در افقی دور و حتی نادیدنی قرار دارد. افزون  بر این نمی توان یک واقعیّت تلخ را نیز نادیده گرفت که نوعی عدم اعتماد گسترده نزد نیروهای انقلابی مذهبی (و نه آن غربگرایان دشمن طبقه کارگر) نه تنها در درون حاکمیّت که در سطح جامعه مشهود است که مانع از ایجاد فضای باز برای چنین فعالیّتی می شود. ممکن است روزی حاکمیّت با مشاهده نقش بسیار مهم و بزرگی که در حال حاضر مثلا در روسیه توسط حزب کمونیست در جهت خلع ید و بیرون راندن الیگارش های فاسد از حیطه حکمرانی ایفاء شده است و می شود، به چنین اغماضی نزدیک  شود، امّا آیا در این سو شرایط و لوازم اولیّه ضرور برای تشکیل چنین حزبی و فعّالیتش مشاهده می شود؟ واقعیت این است که "جبر تاریخ" جز این حکم نمی کند، امّا در اینجا "نقش شخصیت" بسیار مهم و حتی تعیین کننده است. هواداران سوسیالیسم علمی نمی توانند این موضوع مهم را جدّی نیانگارند.
در نتیجه  با وجود آن که هنوز شاید نکات بسیاری برای گفتگو وجود دارد، گفتار حاضر را در این نقطه با بیان این پرسش متوّقف می کنم که:
"در شرایطی که "انقلاب دوّم" در ایران آغاز شده است و رهبر این انقلاب رهبر کنونی جمهوری اسلامی ایران است، آیا هواداران  سوسیالیسم علمی چگونه می توانند در این انقلاب همراه توده ها باشند، و اگر اساساً به چنین انقلابی باور ندارند، بر اساس کدام واقعیّات عینی و تحلیل درست خود درباره آن ها می توانند هدایت جامعه را در کف گیرند؟
علی  مجتهد جابری
۱۴۰۱/۱۰/۲۳