"ایران و سوسیالیسم"

آیا انتقال از سرمایه داری به سوسیالیسم در ایران کنونی میسّر است؟ پاسخ در هر حال مثبت است اما به دو گونه و با دو مسیر متفاوت. .گذشته از کسانی که درعین ادعای باور به سوسیالیسم علمی، اساسا سرمایه داری بودن نظام موجود را انکار کرده از اصطلاحات من درآوردیِ دست ساِزاتاق های فکر امپریالیسم (مانند کلپتوکراسی) سود می جویند، و قطعا نه مخاطب این گفتارند و نه گفتگو با آنان نتیجه ای خواهد داشت؛ دو دسته دوپاسخ کاملا متفاوت به این پرسش خواهند داد.
دسته نخست پاسخ دهندگان آمادگی آن را دارند تا با براندازی نظام موجود بانیروی اسلحه، و اعمال "فی المجلس" دیکتاتوری پرولتاریا، که درک شان ازمفهوم دیکتاتوری هم تنها اعمال زور نظامی است، ایران را سوسیالیستی کنند.در این شیوه نه تنها جنگ و تجزیه کشور، و پس از آن درگیری ها و جنگ ها ی طولانی و گسترده بین چند کشور همسایه که قبلا ایران نام داشتند، پذیرفته است که حتی صراحتاً یا تلویحاً دم دست ترین و بهترین مسیر پیشبرد اهدافهم تلقی می شود.
حتی اگر برخی از اینان در شعارهای کنونی خود صراحتا از جنگ و تجزیه کشورسخن نگفته باشند، وحتی در بیان آن را مردود شمارده باشند، راه آنان نهایتا به همین نقطه منتهی خواهد شد. این تاکید ضروری است که، در همه موارد از جمله و به ویژه این موضوع، گفتار حاضر به شرایط کنونی کشور میپردازد و نه نیم قرن پیش و یا آینده ای که کسی از جزئیات آن قطعا آگاه نیست. 
ممکن است کسانی (بیشتر بر اساس یک آرزوی قلبی) چنین تصور کنند که چنین کاری لزوماً با جنگ و تجزیه همراه نیست. در پاسخ نیاز به هیچ بحث مفصل نظری نخواهد بود، زیرا رخدادهای جهان، و به ویژه خاورمیانه در دهه های اخیر، به خوبی نشان داده که چرا این تنها احتمال قطعی است. این هم نکته ای نه تازه، بلکه به تازگی بدون تعارف بیان شده است که "ما قصدمان تخریب است و نه لزوما تغییر" (خلاصه دکترین برژینسکی).     منطق هم کاملا روشن است.  تخریب همه اهداف امپریالیسم را برآورده می سازد بی آن که نگران بی وفایی از سر اجبار و یا سقوط انواع رژیم های دست نشانده خود باشد.                 نمونه کاملاموفق دکترین برژینسکی افغانستان و "بهتر" از آن لیبی کنونی جدا مانده ومحاصره شده در آفریقا است. تخریبی که از بستر آن هیچ راه گریزی به آینده دیده نمی شود. اگر عراق در شرایط مشابه هنوز در برابر چنین تخریبی مقاومت می کند، بیشتر به سبب موقعیت جغرافیایی اش در پیوند با ایران و سوریه درجایگاه ژئوپولیتیک این سه کشور است، بی آن که بسیاری از مخاطرات مثلااقلیم اسرائیلی کردستان و یا تجاوزات ترکیه عضو ناتو را نادیده بگیریم.
البته ممکن است بنا بر شواهد عینی، طی دهه های اخیر، چنین نتیجه بگیریم که در کشورهایی مانند ونزوئلا و نیکاراگوآ و برخی دیگر در همان قاره،نیروهای مترقی متمایل به سوسیالیسم با ساز و کار انتخاباتی بر عرصه سیاسی حاکم شده باشند. اما افزون بر ناپایداری نسبی این جنبش ها در برابر توطئه های درونی و بیرونی گوناگون، چنین جابجایی هایی لزوما به معنای برقراری قطعی حرکت به سمت سوسیالیسم نیست، و برای تثبیت و تحکیم و گسترش جنبش های توده ای در این کشورها، با هدف نیل به سوسیالیسم، هنوز باید راه ها طی شود. رخدادهای تاریخی معاصر در این کشورها حتی نشان داده است که همانندشیلی آلنده کودتای خونین نظامی از بستر هیستری اجتماعی (زنان قابلمه به دست) چگونه سوء استفاده کرده است. بنا بر این حتی در این کشورها هرگزتضمینی در دست نیست که در صورت تعرضات امپریالیستی و جابجایی های حکومتی حتی در قالب انتخاباتی (رفت و برگشت ساندینیست ها در نیکارگوآ) "اثری" ازگذشته مترقی باقی گذاشته شود.

تجارب جهانی همه درس آموزند، اما برای بررسی شرایط ایران توجه به ویژگیهای این جامعه عنصر اساسی است. برخی از ناکارآیی ها در بسیاری از تحلیلها صرفا ناشی از این هستند که با توجه به قوانین عام دولت و انقلاب، بدون در نظر داشتن ویژگی های هر جامعه، که "در عمل" بر مسیر حرکت اثر تعیین کننده می گذارد و معمولا ایجاد غافلگیری هم می کند، نظریه ای داده می شودو یا اقدامی صورت می گیرد. ایران در انقلاب سال پنجاه و هفت خود شاهد نمونه هایی کوچک و بزرگ از این خطا در میان جنبش های "چپ" (درواقع آنارشیست) بوده است،که نهایتا به سود مرتجعان غربگرای ظاهرالصلاح در دولباس سنتی و رفورمیست تمام شد.نخستین نکته درباره شرایط کنونی ایران این واقعیت تلخ است که نیروهای مترقی با تمایل سوسیالیستی هنوز متشکل نشده اند، و آنانی هم که "در ظاهر"متشکلند، آمادگی و توان خود را برای چنین ماموریت تاریخی نشان نداده اند.
در این جا یک عذر و گاه یک ادعا مطرح می شود. عذر این است که ما در ایرانغیر قانونی هستیم و ارتباط مان با توده ها مسدود و یا محدود است. به اینگونه از مبارزان توصیه می کنم اگر حوصله مرور عملکرد لنین و یارانش دربدترین شرایط ممکن که وسایل ارتباط جمعی هم جز چند برگ کاغذ در دسترس بود را ندارند، تنها به کتاب مادر ماکسیم گورکی نگاهی بیاندازند. ادعای مضحک برخی دیگر این است که گویا آیسبرگی (کوه یخی) از حضور فعال تشکیلاتیآنان وجود دارد و تنها نوکش پیداست. این داعیه حتی ارزش پاسخگویی ندارد.این تصویر کلی از اپوزیسیون که داده شد باید کاملا قانع کننده باشد، امااگر کسانی هنوز در این باره تردید دارند باید گفت که نگاهی به اپوزیسیون موجود نشان می دهد که نیروهای ظاهراً ملی و مستقل مانند اصلاحطلبان(تنیده در حاکمیت)، حزب چپ، جبهه ملی، ملی- مذهبی ها (دنباله نهضت آ زادی)، بدون استثناء همگی گرایش آشکار به امپریالیسم داشته، اساساً اگراز شعارهای شان عبور کنیم در بین سطورشان مخالفت با رژیم حاضر صرفا بهر دلیل مخالفت و تعارض این رژیم با امپریالیسم جهانی است.در حال حاضر علی رغم حضور و فعالیت گروه های فراوان مدّعی، حتی یک حزب طبقه کارگر، با دو مشخصه اصلی تئوری بهنگام و پیوند با طبقه کارگر، وجودندارد. این که چه زمانی و به چه ترتیب چنین حزبی که با همه فراز وفرودهای تحمیلی، دارای سوابق درخشان بیش از یک قرن، با حضور فعّال سوسیالد موکرات ها (اجتماعیون-عامیون)، حزب کمونیست، گروه پنجاه و سه نفر وسرانجام حزب توده ایران داشته است، دوباره زاده خواهد شد؛ قطعاً در شرایطکنونی ایران قابل ارزیابی نیست. این که گاهی برخی از اینان از تاثیر بدون رابطه تشکیلاتی در سطح جامعه، و یا حضور مخفی خود و کوه یخی که تنها گوشهای از آن آشکار است سخن می گویند، تنها یک شوخی است: اولی بی مزه و دومی تا حدی رکیک. هم .ناگفته نمی توان گذاشت که برخی نیروهای مترقی و یا شاید صرفاً میراث بران ترقی و مدعی نمایندگی طبقه کارگر، در فراخوان های خود از همان دسته ا ول دعوت به همراهی کرده اند، که شگفت آور است.
مگر این که چنین فرض کنیم که  آنان از جایگزینی رژیم کنونی با یک رژیم متمایل ( بخوانید وابسته) به امپریالیسم چنان مطمئن اند، که در بهترین حالت دستاوردشان دفتری در تهران آمریکایی شده خواهد بود و نه چیزی دیگر. البته منشعبین گوناگون از این حزب طی سه دهه اخیر پیش از این و در صحنه عمل نه دم خروس که تمامی خروس آمریکایی خود را در آویزان شدن به بخش غربگرای حاکمیت، و تحت پوشش چهرههای باطله تاریخی با همه سال های طولانی زندان، به خوبی نشان دادند. ممکن است برای خوانندگانی که برخی از نوشته های مرا خوانده اند این پرسش واعتراض به جا پیش آید که چرا برخلاف همیشه به صراحت نام نمی برم. پاسخ بسیار دردناک است. حزبی که امروز درواقع "وجود" ندارد، نامش شامل سه واژه ایران ، توده و حزب است که نه واجد تعریف اولیه حزب است، نه با توده هاپیوندی دارد، و در نتیجه بر این دو اساس نمی تواند عملا در خدمت ایران باشد، حتی اگر بخواهد. پیشاپیش از همه مخالفان این حزب خواهش می کنم که شاد نشده و این جمله مرا تایید نکنند، زیرا آن دیگران اصلا وجود سیاسی واجتماعی ندارند چه رسد به مفهوم حزبی.
شاید برای بسیاری از خوانندگان این سطور شگفت آور باشد که چرا و چگونه طبقه کارگر ایران، با بیش از یک قرن سابقه عموما درخشان در مبارزات خود،از جمله در یاری رسانی به نهضت ملی، ملی شدن نفت، و به ویژه نقش اساسی درانقلاب پنجاه و هفت، امروزه فاقد هرگونه و به هر اندازه تجسم سیاسی درقالب حزب خود است.    این موضوعی است که قطعا باید در دستور کار فکری شگفتی زدگان قرار گیرد،اما نه با آغاز از مواضع ذهنی خود، بلکه با مرور ساده و نه چندان پیچیده جامعه ایران و تحولاتش درصدسال اخیر. از دید من امروزه این توهمی نابخردانه بیش نیست که گویا طبقه کارگر برای ایفای این وظیفه سترگ تاریخی نیاز به "روشنفکران"ی در رهبری حزبش دارد.      این توصیه تشکیلاتی که صد سال پیش به دلیل ساده کم سوادی یا بیسوادی اغلب کارگران مفرّی داشت، و خودنهایتا به دلیل خاستگاه طبقاتی این روشنفکران ریشه بسیاری از انحرافات وبحران ها بود، امروز که کارگران ما عموما تحصیلکرده هستند و ابزارهای رسانه ای دیداری و شنیداری هم به حد کافی در همه جا وجود دارد، کاملا بیمعناست. مگر این که بی تعارف و اما و اگر فاشیست باشیم و بگوییم که آنان اگر به اندازه ما هوش داشتند به مدرسه و دانشگاه می رفتند.درباره تاریخ جنبش های سیاسی و تحزّب در ایران ادبیاتی اگر نه در حد کافی اما به میزان لازم وجود دارد که ذکر دوباره آن در این گفتار زاید به نظرمی رسد. اما چون پیش از این به ارتباط بین ترکیب طبقاتی و بیماری مزمن اشاره شد، با این هدف که به جای مقصر قلمداد کردن عموما غیر اخلاقی اماکاملا رایج اشخاص به دلایل واقعی بروز این بیماری که گاه ریشه های"ژنتیک" هم دارد توجه شود، به چند نکته اشاره کوتاه می کنم.
ظهور و رشد سرمایه داری با وجود صنایع دستی کوچک، حتی از زمان دیلمیان،همواره با جنگ ها ورقابت های فئودالی و لشکرکشی بیگانگان به این سرزمین،هرگز به نتیجه ای نرسید. در اواخر دوران قاجار که حاکمان ایران با مشاهده پیشرفت اروپا به صرافت افتادند تا از آنان تقلید کنند، بیشتر در حد ظواهرباقی ماندند. اما کسانی معدود نیز زیرساخت این پیشرفت ها را درک کرده وکوشیدند صنایعی را با شیوه های نوین حاصل از انقلاب صنعتی در ایران پایه گذاری کنند. اما منافع فئودالی حاکم بر ایران نهایتا همه سرمایه گذاری هاو کوشش ها را بر باد داد. در چنین شرایطی برجسته ترین شخصیت های تاریخی متاثر از سوسیالیسم علمی عموما از طبقه اعیان و اشراف بودند و یا به ندرت کسانی مانند تقی ارانی از طبقه متوسط که کارهای ارزشمند او بیشتر معطوف جنبه های نظری و علمی بود تا تشکل های کارگری. بعدها در زمینه چنین ساماندهی هایی کسانی مانند کامبخش، سیامک، و روزبه و روستا کوشش های سترگو موثری در بخش های کارگری و نظامی داشتند، اما ترکیب کلی رهبری این حزب همواره فاقد اعضایی از طبقه کارگر بود. این عذر که گویا این نقیصه ناشی از ضعف همه جانبه طبقه کارگر در ایران بود، به عنوان تنها علت اصلی، موجه نیست. زیرا اگر به تناسب تفاوت های بین دو جامعه روسیه تزاری و ایران به مقایسه ای دست بزنیم، به روشنی دیده می شود که رهبری بالشویک ها درک کردو کوشید و موفق شد تا سهم حضور متناسبی برای طبقه کارگر فراهم آورد.                 نخستین دبیر اول حزب توده ایران یک شاهزاده بود. فرهنگ جانشینی وولایتعهدی فئودالی تا چنان حدی در این حزب نافذ بود که بر اساس اعتماد ساده لوحانه دو فرزند دکتر یزدی دبیر اول وقت حزب محرمانه ترین اسرارحزبی را به ساواک فروختند. این امر نه توسط خود حزب که دستگاه های اطلاعاتی دیگران کشف شد. متاسفانه در بسیاری از تحلیل ها اعم از موافق یامخالف چنین اموری منحصرا به اشخاص و خطاها و کوتاهی های شان نسبت داده میشود، حال آن که قویّاً ریشه فرهنگی - طبقاتی داشته اند. این نقیصه و چشم اسفندیار حتی هم اکنون نیز به اشکال و درجات گوناگون مشاهده می شود.                                    
  در کنار بحث تحزّب که لازمه هر اقدام اجتماعی و سیاسی اثر گذار است، نقش افکارعمومی که نهایتا محرک اصلی توده ها برای هر جنبش است، از اهمیت فراوان برخوردار است.در آغاز باید گفت که ممکن است همیشه و همه جا بخشی عظیم از توده ها درطبقات و لایه های گوناگون، اساساً فاقد هرگونه گرایش سیاسی (دپولیتزه)باشند؛ اما "شامّه" آنان بسیاری از واقعیات را بی نیاز از بحث های پیچیده"فلسفی-تاریخی" به خوبی حس می کند.این ستایش "شامّه" افکار عمومی گرچه واقعیت دارد، اما نباید آسان گیرانهآن را به استنتاجات پوپولیستی (عوامگرایانه) منتهی ساخت. زیرا اگر تودهها (عمدتا در طبقات تنگدست) با مشکلاتی بزرگ در زندگی خود روبرو هستند،در عین حال بسیاری از آنان بیش و کم دلایلش را تا حدی می دانند که به امید آینده ای بهتر شرایط را تحمل کنند. در برابر، بخشی بزرگ از ناراضیان(عمدتا در طبقه متوسط) درباره اموری گفتگو می کنند که منابع شان رسانه های خارجی است، و صراحتا اعلام می کنند که آنچه را رسانه های داخلی درهمان زمینه بیان کرده اند حتی نشنیده اند.  بدیهی است که در تعامل با آنکس که "نخواهد که بداند" هیچ کاری نمی شود کرد. در یک تجربه شخصی اخیر بامهندس جوانی که عضو شرکتی دانش بنیان بود، وی از مشکلات پشتیبانی مالی ازسوی بانک ها سخن گفت. من که کاملا تصادفی روز پیش از آن توضیح یک مقام مسئول را از تلویزیون شنیده بودم که می گفت اعضای این شرکت ها عموما جوان و فاقد سرمایه هستند و سرمایه شان در مغزشان نهفته است، و چون با مقرّرات بانکی قادر به اخذ وام نیستند، تدابیری دیگر برای شان عملی شده است، به این مطلب اشاره کردم و ایشان در پاسخ به ناگزیر آن را تایید کرد.

ممکن است برخی از خوانندگان این سطور دسته اول را به پوپولیسم متهم کنند، امامن پوپولیسم را در اندیشه و رفتار دسته دیگر می بینم.تجربه تاریخی نشان می دهد که بسیاری از شورش ها، چه بیرون از شرایط انقلابی و حتی چه بسا در بستر شرایط انقلابی، صرفاً بر تهییج آنی احساسات مردم رنجدیده ای استوار بوده است که تنها پوسته خارجی عوامل رنج خود راکم و بیش لمس کرده، از درک سازو کار واقعی آن ناتوان بوده اند، و به همین سبب نه تنها راه به جایی نبرده اند، که حتی گاه موجب شکست جنبش های انقلابی شده اند. همین بخش از افکار عمومی رنجدیدهِ شورش بر پا کننده ونهایتا شکست خورده، در نهایت به پیاده نظام حرکت های فاشیستی تبدیل میشوند، و از بین آنان شعار فوق ابلهانه "رضا شاه روحت شاد" شنیده می شود.این که بگوییم کسانی این شعارها را در دهان مردم می گذارند، و یا اصولادامنه اجتماعی چنین شعارهایی بسیار محدود و بی اثر است، سطحی نگری و کم لطفی به منطق است. کسانی که چنین می کنند ملاحظاتی را که ذکر شد به چشممی بینند و به سود اهداف پلید خود از آن بهره می گیرند. مثال های جهانی در این سال ها انواع انقلاب های رنگی هستند که در ایران نیز در سال هشتادو هشت شاهد یکی از آن ها بودیم؛ که خوشبختانه با پرهیز جدی کارگران وزحمتکشان از فریب آن، به جایی نرسید، و رهبر بیرونی و ظاهری این نمایش برای حفظ جانش از خشم توده ها در خانه نگهداشته شد.

بحث درباره افکار عمومی، شکل گیری و دگرگونی هایش، و رابطه اش با تهییج انقلابی و یا برعکس هیستری جمعی، بحث گسترده ای است. اما در این جا، به سبب ربط مطلب، تنها به این نکته مهم بسنده می کنم که افکار عمومی به عنوان جمع ساده جبری و نه ترکیبی افکار منفرد، تنها متوجه "آسایش درآرامش" است، که با رفاه مادی و امنیّت آن میسّر می گردد. چنین تقاضای کاملاً منطقی و شریفانه ای نمی تواند به یک نیروی سیاسی موثر و هدفدار ونهایتا موفق تبدیل شود، مگر آن که حول محور تحلیل درست عوامل مخلّ آسایش و ارامش "متشکّل" گردد و از جمع جبری ساده به جمع ترکیبی هموژنیزه تغییروضعیت و ماهیت دهد.

با توجه به مجموع این ملاحظات، اکنون می توان گفت که موثر ترین و جدیترین دفاع از راهکار دسته نخست از پاسخ دهندگان به پرسش آغاز این گفتار،که بسیارهم رایج است، این است که هرکس را که با چنین شیوه تفکری مخالف باشد و سناریوی آنان را مردود بشمارد، با این اتهام روبرو می سازند که عامل رژیم و یا عقب مانده و ترسیده و بریده و مانند این هاست. این هابرچسب هایی است که به آسانی به هر فکر مخالف "براندازی آشکار و نهان"نسبت داده می شود.در اینجا ممکن است کسانی بگویند راه سومی هم مطرح شده که در این گفتار آنرا ندیده ام. این راه چنان که عنوان شده برگزاری همه پرسی است درباره نوع و شیوه حکومت با نظارت بین المللی. این راه حل آن قدر غیرعملی، سطحی ومضحک است که به باور در نمی آید. با اعتقاد به این که در بین خوانندگاناین سطور قطعا کسانی با چنین طرز فکری وجود ندارند از آن می گذرم .     اما در این جا دو پرسش مهم پیش می آید:یک-آیا مردم واقعا نادانند و درکی از شرایط زندگی خود و عوامل موثر بر آن ندارند؟دو-آیا حاکمیت ها جسمی صُلب هستند و تضادهای کوچک و بزرگ در درون آن ها وجود ندارد؟تجربه تاریخی در ایران و جهان که امروزه به مدد آسانی ارتباطات تقریبا دردسترس همه است، به خوبی نشان می دهد که پاسخ به این هردو پرسش منفی است.اگر این پاسخ منفی به دو پرسش فوق را رد کنیم، به همان راه حل نخست میرسیم، که بر اساس آن راه دیگری جز یک "خودکشی" در مقیاس ملی برای رها شدن از "رنج" وجود ندارد. این یک تعبیر اغراق آمیز ادبی نیست. همه موجودات اعمّ از انسان و حیوان هنگامی دست به خودکشی می زنند که تاب تحمل "رنج"بزرگ را نداشته باشند. قرار نیست برای خودکشی تعریفی تازه اختراع کنیم.اما کسی که خودکشی می کند، پیش از این اقدام به مرحله ای از ناتوانی ناشی از نادانی رسیده است که جز خشم چیزی ندارد. به این معنا که قادر نبوده است تا در برابر عوامل موجد رنج تحمل ناپذیر خود راه حلی بیابد، زیرا درکو تحلیل درستی از آن نداشته است. اگر جز این بود همه ما انسان ها که شبانه روز با انواع رنج های کوچک و بزرگ و موقت و مستدام روبروییم بایدخود را کشته بودیم.        اما اگر به دو پرسش فوق پاسخ مثبت "حتی مشروط " بدهیم ، شرایط بررسی دگرگون خواهد شد. مجددا تاکید می کنم که موضوع بحث حاضر آرزوها و ظرفیتهای قابل تحقق در آینده نیستند؛ بلکه تنها در چارچوب شرایط کنونی برای انکشاف نیروهایی که می توانند از راه پیشرفت همه جانبه  کشور زمینه های عینی لازم برای نیل ایران به سوسیالیسم را در آینده میسّر سازند، راهجویی می شود.
پیش از هر چیز باید تاکید کنم که داشتن درک درست (پرسش یک) امری نسبی است. در پرسش دوم تمایل به صلب بودن (به دلیل تسهیل روند حاکمیت) همواره وهمه جا بسیار محتمل است، که این هم نسبی است. پس ساده دلانه در پی این نیستم که چون راه حل نخست (در شرایط کنونی کشور) جز خودکشی نیست، پس بایدبه راه حل لبریز از انواع ریسک تسلیم شد.  به این ترتیب قصد من از طرح چنین موضوعی این است که با نگاهی دیگر میتوان به سوی شناخت دقیق تری از ظرفیت های واقعی توده ها و حاکمیت، و نه لزوما آن چه که هم اکنون هستند، بلکه می توانند باشند، حرکت کرد. همین ونه هیچ چیز بیش از آن. شاید تنها به این یاد آوری تاریخی در این جانیازباشد که نیل به سوسیالیسم در هر جامعه قطعا و بی تردید نیازمند به نتیجه رسیدن روند تاریخی انقلاب صنعتی در هر کشور است.

تجارب تاریخی مانند نظریه راه رشد غیر سرمایه داری برای کشورهایی از نظرتاریخی و صنعتی عقب مانده، و یا تجارب گوناگون که با توجه به عینیا ت موجود در یک کشور برگزیده شده اند، مانند سوسیالیسم متصّف به ویژگی های چینی، نشان می دهند که هدف نمی تواند جز تکوین و پیشبرد انقلاب صنعتی باشد، و راه نیل به آن تابع ویژگی های کاملا متفاوت جوامع گوناگون است.
اربابی شبی زمستانی و سرد با رعیتش در بیابان گم می شوند. به طویله ایویران می رسند. ارباب از رعیت می خواهد که برایش رواندازی بیابد. او درآن جا جز یک پالان خر فرسوده چیزی نمی یابد و فریاد بر می آورد: " ارباب! پالانی هست. بیاورم؟"ارباب می گوید: "اسمش را نیاور، خودش را بیاور!"در این جا با توجه به همه آن چه پیشنهاد خواهد شد، ممکن است این داستان ویا دست کم منطق آن به ذهن خواننده این سطور تداعی شود. اما این تنها یک سطحی نگری است. حرکت از سرمایه داری به سوسیالیسم یک بازی سیاسی مقطعی وخلق الساعه نیست که مصداقی پراگماتیک در چنین داستانی بیابد. اما "نکته"ظریفی در این جاست که بدون چنین منطقی یک ظرفیت واقعی وجود دارد وهدف این نوشته بدون دلخوش کردن بیهوده توجه به آن است.ندیدن این ظرفیت نه تنها بی اعتنایی به یک امکان جدی و مهم است، که باتوجه به جایگاه مهم تاریخی و کنونی آن در نزد توده ها "کمال طلبان" را درتاریخ محو و نابود خواهد کرد.
برای مصداق این نظر، خوانندگان را به تاریخ حزب کمونیست لیبی در زمان ادریس شاه توجه می دهم که نتوانست در انقلاب لیبی نقش بیافریند و مضمحل شد. در صحنه عمل همه وظایفی را که از چنین حزبی انتظار می رفت افسران جوان به رهبری معمر قذافی به انجام رساندند وبه جزای همین کار ارتش ناتو با تمام نیرو لیبی را ویران کرد.این نکته عبارت است از ماهیت تاریخی اندیشه دینی در ایران . این که ادیان چگونه به وجود آمدند و چه نقشی در جامعه ایفاء کردند موضوع بحث حاضرنیست.اما به این نکته باید توجه داشت که ادیان مانند هرگونه جهان بینی درطول تاریخ انسان، گذشته از تفسیر و تعبیر هستی که وظیفه اصلی شان بود، دوکارکرد عملی داشته اند. یکی بیان آرزوهای انسان در رنج برای رهایی، ودیگری تبدیل به ابزاری در نزد حاکمان برای راندن توده ها به سوی دلخواه خود. این یک واقعیت بدون تغییر بوده است، با اشکال و درجات گوناگون. حاکمان ازاین ابزار مثلا در هند با نگره تناسخ به آن گونه بهره بردند که محرومان واستثمار شدگان رنج خود را پادافره گناهانی بدانند که در زندگی پیشین خودمرتکب شده اند. توده ها نیز این ابزار را به کار گرفته اند، چه در مسیحیت مانند جنبش پابرهنگان فرانچسکو دآسیزی در ایتالیا؛ و چه در اسلام مانندنهضت های پرشمار توده ای در سراسر جهان اسلام و به ویژه شیعی در ایران.مرور تاریخ نشان می دهد که هرگز بدین گونه نبوده که تنها حکام برده دار وفئودال از این تیغ دو دم بهره برده باشند. توده ها نیز از دم دیگرش سودجسته اند.بدیهی است که توده ها بیشتر در این منازعه شکست خورده یا تنها به حد اقلهایی ناچیز و ناپایدار دست یافته باشند، که دلیلش افزون بر توان نظامی ومالی حکام فقدان شرایط انقلابی برای نیل به مرحله ای پیشروتر بوده است.اما به هر روی وجود این جنبش ها گذشته از شکل و میزان پیروزی شان چرخ تاریخ را بیش و کم به جلو رانده است.
جهان امروز هنوز با جنبش های دینی آزادیخواهانه و مساوات طلب در آسیا،آفریقا و آمریکای لاتین روبرو است. امپریالیسم هم بیکار ننشسته و برخلاف گذشته که ارتش هایی را به مصاف این جنبش ها می فرستاد، بنا بر اعتراف صریح سردمدارانش، شبه جنبش هایی از همان جنس، اما در ظاهر، را به عرصه میفرستد، مانند القاعده، داعش، بوکوحرام و بسیاری دیگر. از سوی دیگر ازمنازعات دینی و فرقه ای بین این جنبش های دینی سود جسته آن ها را مقهورخود می سازد. چیزی شبیه منازعات و انشقاق های گوناگون بین احزاب کمونیست و به اصطلاح کمونیست بر سر مواضع گوناگون سیاسی در جهان.
این شیوه نوین امپریالیسم است که به حساب جیب دیگران خرج کند و آسوده تر به اهدافش نایل گردد.یکی ازاین جنبش های دینی آزادیخواهانه و مساوات طلبانه انقلاب اسلامی درایران بود که هنوز در جهان ستوده می شود، حتی اگر در ایران بسیاری آن رانادیده گرفته باشند.اساس این انقلاب بر کدام مفاهیم دینی استوار بوده است؟در دین اسلام دو مذهب عمده شیعه و سنّی وجود دارد. اهل سنت گرچه به اجتهاد و به ویژه اختیار در انتخاب مرجع دینی باور ندارند اما در عمل مفتیان آنان ممکن است با توجه به شرایط زمانی گهگاه احکامی تازه صادرکنند. وضع در تشیع کاملا متفاوت است. هر فرد شیعه می تواند مرجع تقلیدیرا بر اساس داوری شخصی اش نسبت به نظرگاه ها و اجتهاداتش انتخاب کند و هرزمان آزادانه تغییرش دهد. این ویژگی مراجع شیعه را وادار می سازد که به ویژه در برش های بحرانی جامعه نسبت به همه امور اساسی جامعه اعلام وضعیت کنند.
در نتیجه می توان به روشنی دید که بنا بر نیاز زمان مجتهدان شیعه همواره یا طرف قدرت حاکم را گرفته اند و یا با اهداف مردمی همراه شده اند؛ و در هردو حالت از احکام و آموزه های دینی تفسیر تازه ای به دستداده اند.یکی از مثال های درس آموز نقش سه گانه روحانیت در انقلاب مشروطه است.بخشی از آنان کماکان از نظم کهن استبدادی که در آن منافعی داشتند پشتیبانی کردند. دسته ای که عموما خود از تنگدستان بودند در آن انقلاب بهبود زندگی توده ها را می دیدند، و دسته سوم در این انقلاب نظامی نو(سرمایه داری ) را با تمام مظاهر مترقیانه اش می جستند. این هرسه از یکدین واحد برداشت های اجتهادی کاملا متفاوت داشتند. این مثال نشان می دهدکه تشیّع از چه ظرفیتی برخوردار است که در سایر مذاهب و فرق ادیان گوناگون کم مانند و شاید بی مانند باشد.
ظرفیتی که موجب می گردد مجتهدانروشن بین با اندیشه های بهنگام و درک اقتضای زمان واکنشی منطقی و مترقی داشته باشند، و احکام دینی را با شرایط روز تطابق دهند. این نه امریسلیقه ای و نه مجرداً اعتقادی است. واقعیات عینی آن را چیره ساخته اند.تشیع دارای یک شاخص عمده دیگر هم هست که عبارت است از باور به ظهور منجی در آ خرالزمان. تصویری که از این باور در نگره های شیعی وجود دارد، ظهورامامی است که عدل و داد را می گستراند و جهان را از همه زشتی ها و بیعدالتی ها پاکیزه می سازد.درست در همین نقطه، یعنی ظهور منجی، دو شیوه تفکر کاملا متضاد رخ مینمایند. یکی، که منطقا حافظ منافع استثمارگران است، براین باور است که منجی زمانی ظهور خواهد کرد که ظلم و جور و فساد سراسر گیتی را فرا گرفته باشد. اندیشه قیام بالسیف در همین جا ظاهر می شود. البته امروزه هواداراناین تفکر می گویند که منظور از سیف لزوما شمشیر نیست بلکه هر اسلحه نوین و حاضر در زمان ظهور جایگزین سیف خواهد بود. با چنین منطقی لابد در دورانما کاربرد بمب های هیدروژنی و نوترینو نیز مجاز خواهند بود، و منجی باکشتار وسیع عدل و داد را برقرار خواهد کرد.این تصویر دلخوشکنک و بسیار زشت و تیره دارای سه کاربرد اساسی است. یکیحواله دادن حل همه مسائل به روز قیامت، دوم تحمل و حتی تشویق ظلم و جور وفساد به عنوان زمینه سازی برای تسریع ظهور، و سومی مجبور ساختن رنجبران به تحمل آن و دم بر نیاوردن با امید ظهور منجی.چنین الگوی تفکری که طی قرون متمادی هم حاکم بوده است، با اهداف نظام های طبقاتی سه گانه (برده داری، فئودالی و سرمایه داری) کاملا تطابق داشته وهماهنگ بوده است.اما شیوه دوم زمانی مطرح شد که سرمایه داری دیگر یک حرکت تاریخی پیشرونده محسوب نمی شد و با تقابل گسترده توده ها روبرو گردیده بود. در چنین نقطه ای مجتهد شیعه آگاه از معضلات جامعه ناگزیر بود تکلیف خود را روشن کند؛یا با ادامه همان تفکر پیشین (قیام بالسیف) استثمار توده ها توسط سرمایهداری را تایید کند و یا چاره ای دیگر بیاندیشد.در این برش تاریخی معدودی از مجتهدان در قالب نظریه پردازی و استدلالات فقهی و قرآنی بر علیه بی عدالتی های سرمایه داری قیام کردند. شمار اینان آن قدر کم است که من جز دو تن هنوز سومی را نشناخته ام. یکی آیت الله شیخ محمدحسین آل کاشف الغطاء (۱۲۵۵ ت. ۱۳۳۲ و.) و دیگری آیت الله خمینی رهبرانقلاب اسلامی که دومی در عرصه عمل سیاسی هم موفق شد.آثار رهبر انقلاب اسلامی همه در دسترس هستند و اندیشه هایش نیز شناخته شده هستند.اما آل کاشف الغطاء کمتر شناخته شده است. شاید کتاب "سیاست حسینی –ترجمه سید هادی خسروشاهی- نشر کلبه شرق -تبریز- ۱۳۹۸" به خوبی ترجمان اندیشه های یک مجتهد شیعی باشد که در سمت توده ها دربرابر سرمایه داری قرار گرفته است. وی در این کتاب افزون بر فصولی درباره قیام حسینی وتشریح اهداف آن ، به دردهای اجتماعی، احزاب و سیاست، اوضاع جهان در دورانکولونیالیسم و امپریالیسم و نهایتا سوسیالیسم می پردازد و چنان که درمقدمه ای به قلم مترجم آمده است: "..برای اهل سیاست و شناخت روش سیاسی آیت الله [آل] کاشف الغطاء یک ضرورت است که در آن "هزاران درود برکمونیسم در مقابل مفاسدامپریالیسم " می فرستد و نشان می دهد که همایش های غربی ها در بلاد اسلامی و یا با عناوین اسلامی! در اروپا در واقع یک نوع فریب و نیرنگ است و نباید به آنها اعتماد کرد ...".در همین کتاب آل کاشف الغطاء مقاله ای درباره اشتراکیت در اسلام تحت عنوان سوسیالیسم و اسلام دارد که در آن بر اساس قرآن و احادیث گونه ای ازنظام شبه مالیاتی را مطرح می سازد که با موازین مالیات تعدیل کننده دردولت رفاه امروزی شباهت دارد. او مانند هر مجتهد دیگر با احترام به حق مالکیت، بی آن که مالکیت شخصی و خصوصی را که دومی بر ابزار تولید مستولیاست از هم تفکیک کند نظر می دهد. بدیهی است که از او و کسانی چون او نمیتوان انتظار داشت که در باره حق مالکیت مانند یک کمونیست بیاندیشند، امااجتهاد وی نشان می دهد که در تشیع تا چه اندازه امکان سعه صدر وجود داردو چون احکامش حاصل از مشاهدات عینی معاصر وی است، ادامه چنین اندیشه ایدر آینده نیز می تواند گسترده تر و ژرف تر باشد.به این ترتیب اساس تفکر به شیوه دوم این است که گرچه منجی عالم برای مبارزه با پلیدیها ظهور خواهد کرد، اما این هرگز بدان معنی نیست که ماعالماً و عامداً پلیدی ها را گسترش دهیم. زیرا این ها در اساس با احکام الهی در تناقض و تضاد قرار دارند و شیطانی هستند. پس ما باید بر اساس تعالیم قرآنی جهانی پاک وسلامت به وجود آوریم که شایسته قدوم منجی باشد.این منطق ساده و روشن که با عقل سلیم هم تطابق داشت، طبیعتا با مقاومتجدی دسته اول روبرو شد و در عین حال برای دیگر انقلابیونی در سراسر جهان که لزوما مسلمان و شیعه نبودند، دارای جاذبه فراوان بود و هنوز هم هست.آماده سازی این جهان بر طبق موازین اخلاقی عمومی قرآن برای ظهور منجی ازراه مبارزه با همه بدی ها و ناپاکی ها شعار بسیار روشن و مشخصی بود، که در عمل جای هیچ گونه لفاظی و بازی با واژه ها و مفاهیم در آن وجود نداشت.نکته برجسته در این روند این بود که باورمندان به این راه نه به میراث انبوه فقهی گذشتگان که مستقیما به نص صریح قرآن مراجعه می کردند. اینشیوه به خوبی نشان می دهد بی آن که لزوما به صراحت عنوان شود، آنان بهدرستی بخشی قابل توجه از فقه گذشته را تابع شرایط زمان و نامناسب برایاکنون می شناختند.
گرچه از دهه ها پیش بسیاری از مراجع دینی به ویژه در قم و بسیار کمتر درنجف از نوآوری های این دو مجتهد آزرده خاطر و نگران بودند، اما این مبارزه اجتهادی در ایران با شکیبایی پیش برده شد و سرانجام رهبری انقلاب اسلامی سال پنجاه و هفت را از آن خود ساخت. گذشته از جذابیت درونی، این انقلاب و شعارهایش در سطح جهانی نیز هواداران جدی بسیاری یافت.شعار اصلی این مبارزه اساساً فقاهتی به شیوه ای کاملا واقع بینانه بر دوهدف استوار شد که یکی عبارت بود از تخفیف تضاد طبقاتی در مقیاس ملی ودیگری مبارزه با امپریالیسم در مقیاس جهانی. بدیهی است که انواع مقابله با آن به شیوه های تروریستی، و نفوذ همه جانبه اقتصادی-سیاسی-فرهنگی واجتماعی با هدف تخریب از راه فشار بر زندگی جاری توده ها، بر بستر زد وبندهای پنهان با امپریالیسم حتی پیش از پیروزی انقلاب پی گرفته شد. اینساده دلی و سطحی نگریست اگر چنین توطئه های منسجم و به هم پیوسته برخلافظاهر کاملا متفاوت شان را انتظار نداشته باشیم. این صحنه را می توان بهیک زمین بازی تشبیه کرد که در آن برخی از بازیکنان با پیراهن طرف مقابلظاهر شوند.
شایان ذکر است که انقلاب اسلامی و نظریه اش مبتنی بر سوسیالیسم نبوده ودر نتیجه احترام به مالکیت (فعلا بدون تمیز دو گونه شخصی و خصوصی، بهترتیب در دو حیطه دارایی ها و ابزار تولید) در آن باقی مانده است. البته در تجربه عملی هم روشن شد که نظام سرمایه داری نه می تواند اصلاح پذیرباشد و نه طبق همان موازین دینی اخلاقی است.
بنا بر این حاکمیت اسلامی ایران با مشاهده عینی ناتوانی نظام سرمایه درنیل به آن اهداف، که مثلا در انقلاب مشروطه برای برخی متصور بود، اکنون با واقعیتی از نگاه خود تازه روبرو است. این واقعیت آشکار و پوشش ناپذیراین است که سرمایه داری با هیچ شکل و ترتیب نمی تواند دوام آورد وسوسیالیسم جایگزین آن خواهد شد. از سویی توحش مطلق مرحله امپریالیسم ازدوران سرمایه داری به ویژه در شکل پلید و ضد انسانی نئولیبرالی با شیوههای آشکار فاشیستی هر سایه بازمانده از تردید و امید به اصلاح سرمایهداری را زدود. از این رو رهبری انقلابی کنونی در تشخیص دوست و دشمن دچارخطا نشد، و با وجود همه موانع عینی و ذهنی در جامعه در بلوک بندی های جهانی دوستان و دشمنان معینی را تشخیص داد. رفتاری که هم اکنون برخی ازکشورهای دوست آمریکا با نگرانی از آینده خود تا حدی به آن متوسل شده اندو خواهند شد.
البته در درون جامعه و به ویژه در روند تنازع طبقاتی، هنوز معیارهایسرمایه داری با گستردگی حاکم اند تا جایی که در سال های اخیر بحران های جدی آفریده اند. آن چه در ظاهر امر دیده می شود رسیدن به نقطه ای است که دیگر ادامه وضع گذشته ناممکن شده است، و برخی اقدامات "ترمیمی" دولت جدید، که می توان آن را شکلی از تمایل مقدماتی به موازین دولت رفاه به شمار آورد، بیش و کم به چشم می آید. گرچه تجربه عملی تاریخی نشان داد که دولت رفاه مستعجل بوده و نمی تواند مسائل اساسی نظام سرمایه را حل کند،اما با توجه به همه شرایط و زمینه های عینی و ذهنی، چنین گامی مثبت است.ناگفته نماند که جبهه مقابل حتی تاب همین اندازه را هم ندارد و با تمام وجود می کوشد کشوری ویران را تحویل امپریالیسم دهد، که خوشبختانه شرایط کنونی جهان چنین روندی را به آسانی گذشته میسر نمی سازد، گرچه نباید هرگزبه این امر دلخوش و آسوده خاطر از آن بود.
طبیعی است که به موازات حصول این درک که سرمایه داری پاسخگوی مسائلی که خود موجد آن است نمی تواند باشد، و از سویی تجارب درخشان کشورهایی مانند کوبا و چین و در سال های اخیر به نسبتی کمتر روسیهِ در حال رهایی از نفوذثروتمندانی که پول شان ابزار اعمال قدرت سیاسی است، و هر سه از دوستا ن نزدیک ایران هستند، منطقاً این ظرفیت را می تواند ایجاد کند که از تجارب آنان بهره گرفته شود.
با این همه، نکته بسیار مهم در این باور این است که اگر قرار باشد مجتهد شیعه چنین جهانی پاکیزه را طلب کند، قطعا ناگزیر است که به همه ناملایمات توجه داشته باشد. این توجه ممکن است به هر دلیل مثلا تایید حق مالکیت،اعم از شخصی و یا خصوصی به ترتیب بر اموال یا ابزار تولید، در نقطه ایمتوقف شود و راه برای نیل به سوسیالیسم را ببندد. در این جا قصد ندارم اصل حق مالکیت را که در هیچ متن دینی تصور نفی آن وجود ندارد، آسانگیرانه قابل فسخ برشمارم. اما این هم واقعیتی است که چنین مجتهدی که برای جهانی پاکیزه از حجم اساسی و مهمی از آموزه های فقهی پیشین فاصله میگیرد، چرا نباید اگر در پی واقع بینی اش مالکیت خصوصی بر ابزار تولید رامتفاوت با مالکیت شخصی بر اموال تشخیص دهد، آن دو را متمایز شناخته دوحکم متفاوت برای شان صادر کند؟
این پرسش در واقع نکته کلیدی نظریه من است. البته اگر با توجه به شرایطکنونی ایران و جهان پیش از رسیدن به چنین حکمی در همان حدِ مبهم مالکیت بدون تفکیک این دو گونه، مجتهد فتوایی به تناسب شرایط روز صادر کند، میتواند گامی بسیار مثبت و واقع بینانه تلقی گردد. در تجربه تاریخی دیکتاتوری پرولتری هم همه چیز آناً و در گام نخست اعمال نشده است. چنینتوقعی چیز جز "چپ روی" بی سرانجام و نافی مقصود نیست.
به هر روی چرخ تاریخ می گردد؛ چه بخواهیم و چه نخواهیم. پیروزی از آنکسانی است که این حرکت و چگونگی اش را در کنار همه محدودیت ها و فرصت های موجود ببینند و درک کنند، و از آن کلیدی برای راه آینده بسازند.درپایان سروده ای را می آورم که چند سال پیش نوشتم:
چرخ تاریخ"
می چرخد این چرخ،
گاهی به کندی
گاهی به تندی
گاهی بنالد
گاهی بگرید
اما نمیرد.

می چرخد این چرخ
همواره یکسر
سر بر فرازد
با روز دیگر.

یک لحظه نوری، از دور دستی
دل می فریبد
یک لحظه دردی، در نوک بینی
جان می خراشد.

از دور و نزدیک
این ره که تاریک
با راستی ها گه می ستیزد
گه با سحرگه ، گه با شب تار ... بر پای خیزد.
(به تاریخ ۲۴ آذرماه ۱۳۹۶- از دفتر "برآمدن آفتاب در غروب")
۱۴۰۱ /۲/۲۸

علی مجتهد جابری