محمد حقیقت ــ
مقدمه: ایستاده بر لبۀ تاریخ
جهان در آستانه یکی از پرتحولترین دورههای تاریخی خود ایستاده است؛ دورهای که نه تنها مناسبات ژئوپلیتیکی و اقتصادی در آن دگرگون میشود، بلکه معانی بنیادینی همچون «قدرت»، «امنیت»، «پیشرفت» و حتی «استقلال» نیز در حال بازتعریفاند. نظم لیبرال کهنه، که طی دهههای گذشته با اتکا به نهادهای فراملی، مداخلههای نظامی، و تحمیل ارزشهای خاص به نام جهانیسازی سلطه مییافت، اکنون با شکافهایی درونی، بحرانهای پیدرپی، و چالشهای نوظهور در حوزههای مالی، فناوری و مشروعیت روبروست. در چنین شرایطی، کشورهایی که روزگاری صرفاً موضوع سیاستهای جهانی بودند، امروز این امکان را یافتهاند که به فاعلانی نسبی در بازآرایی نظم نوین تبدیل شوند ــ مشروط بر آنکه از حالت تدافعی صرف خارج شوند و با تحلیلی دقیق از شرایط، راهبردی فعال، منعطف و هوشمندانه در پیش گیرند.
در این میان، جمهوری اسلامی ایران از جمله کشورهایی است که با تکیه بر تجربههای تاریخی، اقتضائات ژئوپلیتیکی و رهبری هوشمندانهای که همواره تهدیدات و فرصتها را بهدرستی تشخیص داده، راهبردی ویژه در پیش گرفته است. این راهبرد بر ایجاد بازدارندگی فعال، از طریق توسعه توانمندیهای نظامی، فناوریهای دفاعی پیشرفته، و تقویت نیروهای میدانی در سطح منطقه استوار بوده است. در شرایطی که تهدیدات خارجی، تحریمهای اقتصادی و فشارهای چندلایه امنیتی، استقلال ملی را هدف قرار دادهاند، ایران با اتکا به ظرفیتهای بومی و هشدارهای راهبردی رهبری، شبکهای از توان رزمی و مقاومت مردمی را در سطح منطقه شکل داده است؛ شبکهای که ضمن ایجاد عمق استراتژیک، نقش مهمی در مهار پروژههای بیثباتساز قدرتهای مداخلهگر ایفا کرده است.
البته باید توجه داشت که هر جا رویکردی متکی بر خوشبینی مفرط به وعدههای قدرتهای سلطهگر، یا عقبنشینی از اصول مقاومت و توازن فعال در تصمیمسازیهای مدیریتی کشور دیده شده، پیامدهای زیانبار آن نیز نمایان گشته است؛ تجربه برجام یکی از روشنترین نمونهها در این زمینه است. با اینحال، صلابت مواضع نظام در برابر امپریالیسم و ایستادگی رهبر جمهوری اسلامی در مسیر حفظ استقلال، عزت ملی و اقتدار منطقهای، نقشی تعیینکننده در عبور کشور از بحرانها و حفظ جایگاه راهبردی آن ایفا کرده است. در دل این ایستادگی، نیرویی نهفته است که میتواند پشتوانه حرکت آینده باشد؛ اگر با بازبینی جدی در نگاههای مدیریتی و بازگشت به اصول بنیادین سیاستورزی مستقل همراه گردد.
در چنین شرایطی، جمهوری اسلامی ایران با پیشینهای پیچیده از مقاومت، هزینهدادن، و استقلالطلبی، میتوانست و می تواند یکی از بازیگران تعیینکننده در این دوره گذار جهانی باشد. اما با کمال تأسف، سیاست خارجی رسمی ایران در سالهای اخیر ــ بهویژه پس از بحران هستهای و توافق برجام ــ بهجای آنکه بر تدوین یک راهبرد مستقل، فعال و واقعبینانه مبتنی بر تقویت جایگاه ایران در نظم جهانی جدید تمرکز کند، بیش از پیش در بازی فرسایشی و بیحاصل میان شرق و غرب گرفتار شده است.
این وضعیت تا حد زیادی ناشی از غلبه جریانات غربگرا در تصمیمسازیها بوده که با امیدهای واهی به گشایش از طریق غرب، نه تنها مانع از تعمیق پیوندهای راهبردی با قدرتهای نوظهور شرقی شدند، بلکه فرصتهای طلایی ناشی از چرخش نظم جهانی را یکی پس از دیگری سوزاندند یا به تعویق انداختند.
در این چارچوب، از یکسو مقاومت منطقهای ــ که میتوانست در بستر یک راهبرد کلنگر و هوشمند، بازوی مؤثر دیپلماسی فعال باشد ــ عملاً به ابزاری تاکتیکی برای چانهزنی با غرب تقلیل یافته؛ و از سوی دیگر، گفتمان مقاومت، که زمانی پشتوانهای مردمی و منطقهای برای بازدارندگی و کنشگری مستقل بود، به مواضعی تدافعی، کلیشهای و فاقد عمق راهبردی محدود شده است. این دوگانگی، نه تنها از پویایی و جسارت دیپلماسی ایران کاسته، بلکه موجب فرسایش اعتماد میان متحدان بالقوه و بالفعل در منطقه شده و ظرفیتهای ایران برای کنش فعال در جهان چندقطبی را در وضعیت انفعالی و بلاتکلیف نگاه داشته است. در حالی که تحولات جهانی و منطقهای، فرصتهایی طلایی برای کنشگری فعال و بازتعریف نقش ایران در جهان فراهم کردهاند، غفلت از این بسترهای نو، سبب شده است تا ایران بیش از آنکه مؤثر باشد، منفعل جلوه کند.
ایفای نقشی فعال و نه منفعل در سطح منطقه و جهان، مستلزم بازتعریف هوشمندانه و بهروزشدۀ راهبردهای سنتی مقاومت و تعامل با جهان است؛ چرا که حفظ استقلال، مقابله با فشارهای امپریالیستی و دفاع از منافع ملی، بدون بهرهگیری از فرصتهای نوین اقتصادی، فناورانه و دیپلماتیک، نهتنها دشوار بلکه ناممکن خواهد بود. در جهانی که در حال گذار از نظم یکقطبی به نظمی چندقطبی است و بلوکهای جدیدی از قدرت در حال شکلگیریاند، ایران باید با درک عمیق از تحولات شتابگرفتۀ جهانی، جایگاه خود را نسبت به این دگرگونیها بهدرستی بازشناسد و با طراحی برنامهای روشن و آیندهنگر، مسیر حرکت خود را همافق با مختصات نظم نوین جهانی بازتعریف کند.
این بازتعریف، مستلزم دیپلماسیای مستقل و چندساحتی است: دیپلماسیای که نه گرفتار وابستگی به غرب باشد، نه در چارچوب دنبالهروی از شرق تعریف شود؛ بلکه بر پایه اصل استقلال ملی، با استفاده هوشمندانه از فرصتهای برخاسته از نظم نوین جهانی و تقویت نقشآفرینی فعال در کنار دیگر نیروهایی که برای شکلگیری جهانی چندقطبی و پایان دادن به هژمونی یکجانبه آمریکا تلاش میکنند، طراحی گردد. چنین دیپلماسیای باید منافع ملی را در اولویت قرار دهد و با بهرهگیری از ظرفیتهای ژئوپلیتیکی، اقتصادی و فرهنگی ایران، روابطی پویا، متوازن و کنشگر با جهان برقرار سازد.این مقاله تلاش دارد با نگاهی چندلایه به تحولات کلان جهانی، فرصتهای نوظهور منطقهای، شکافهای داخلی در جبهه امپریالیسم، و نیز نقد جدی سیاستهای رسمی ایران، مسیر جدیدی را پیشنهاد دهد: گذار از نگاه تاکتیکی به راهبردی چندساحتی؛ مقاومتی که نه در واکنش صرف، بلکه در کنش هوشمند، متکثر، و آیندهنگر ریشه دارد.
تحول در نظم جهانی: افول هژمونی، ظهور چندقطبیگرایی
آنچه امروز در سطح بینالملل در حال رخ دادن است، صرفاً یک تغییر تاکتیکی در رفتار قدرتها نیست، بلکه یک دگرگونی ساختاری در ماهیت نظم جهانی است. ایالات متحده که پس از فروپاشی شوروی در دهه ۹۰ میلادی یکتنه خود را «رهبر جهان آزاد» مینامید، اکنون درگیر بحرانهای چندلایه در سیاست داخلی، اقتصاد، مشروعیت جهانی و روابط فراآتلانتیکی است. هژمونی آن با چالشهایی بیسابقه از سوی رقبای سنتی (روسیه) و نوظهور (چین، بریکس، حتی برخی کشورهای اسلامی مستقل) مواجه شده و نظم لیبرالی کهنه، دیگر نه جذابیتی دارد و نه اقتدار سابق را. در این میان، کشورهای جنوب جهانی و حتی برخی بازیگران مستقل در اروپا، نیز نقش روبهافزایشی در این بازآرایی ایفا میکنند؛ بازیگرانی که با فاصلهگرفتن از نظم غربمحور، میکوشند یا به قطبهای نوظهور بپیوندند، یا جایگاه مستقلی در نظم چندقطبی آینده برای خود تعریف کنند.
در مقابل، نشانههایی از ظهور جهان چندقطبی در حال تقویت است. بلوکهای اقتصادی و سیاسی جدیدی چون بریکس پلاس، سازمان همکاری شانگهای، و حتی پیمانهای منطقهای نظیر سازمان پیمان اوراسیا، به شکلگیری نظامی متکثر و کمتر متمرکز کمک کردهاند. در این نظام، دیگر صرف «همراستایی با غرب» ملاک مشروعیت بینالمللی نیست؛ کشورها در پی تنوعبخشی به روابط خود، حفظ استقلال و بهرهبرداری از شکافهای قدرتاند.
از سوی دیگر، شکافها و تنشهای فزاینده میان قطبهای درونبلوک غربی ــ از اختلافات راهبردی میان واشنگتن و بروکسل، تا واگرایی تدریجی فرانسه از ناتو و گسست آشکار میان دولت آمریکا و نهادهای امنیتی اسرائیل ــ همگی نشانههایی روشن از فرسایش ساختاری در جبهه امپریالیسماند. جنگ اوکراین، که با هدف بازسازی قدرت بازدارندگی ناتو و مهار روسیه آغاز شد، در عمل به تضعیف انسجام اروپا، گسترش نفوذ چین و بریکس، و فرسایش تصویر رهبری ایالات متحده بهویژه در میان کشورهای جنوب جهانی انجامیده است. در این میان، بازگشت دونالد ترامپ به قدرت نیز روند فروپاشی نظم لیبرال را تشدید میکند.
ترامپ نهتنها تجسم ناسیونالیسم نوظهور آمریکایی است، بلکه با طرد نهادهای فراملی، بیاعتنایی به پیمانهای بینالمللی، و حمایتگرایی افراطی، نقشی کلیدی در بهچالشکشیدن بنیانهای نظم آمریکامحور ایفا کرده است. ناسیونالیسم او نه بر مبنای دفاع از ارزشهای سنتی، بلکه بر اساس پوپولیسم ضدنخبگانی، انزواگرایی راهبردی، و اولویتبخشی به منافع اقتصادی داخلی در برابر مسئولیتهای جهانی بنا شده است؛ رویکردی که انسجام غرب را تضعیف، و زمینه را برای قدرتگیری بیشتر بازیگران مستقل و بدیل در نظام جهانی فراهم کرده است.
در این شرایط متحول، کشورهایی که نگاه راهبردی و خلاقانه به جایگاه خود دارند، میتوانند از این واگراییها بهعنوان فرصتهایی تاریخی برای مانور ژئوپلیتیکی بهره بگیرند. اما آنان که همچنان اسیر دوگانههای کهنه شرق و غرب، یا شرقگرایی ایدئولوژیک و غربستیزی بیبرنامهاند، تنها نظارهگر تحولات خواهند بود ــ بیآنکه بر آن تأثیری واقعی بگذارند.
فرصتهای سوخته، ظرفیتهای معطل: از ابتکارهای اوراسیایی تا پیوستن منفعلانه
در چنین حالتی که جهان بهسوی چندقطبیشدن پیش میرود و ابتکارات شرقی نظیر ابتکار کمربند و راه چین، اتحاد استراتژیک چین-روسیه، سازمان همکاری شانگهای، بریکس پلاس و پروژههای کریدوری اوراسیایی رو به گسترشاند، ایران میتوانست با یک راهبرد فعال، ابتکار عمل را در دست گیرد و خود را به حلقهای ضروری در زنجیره قدرت اوراسیایی تبدیل کند. اما آنچه رخ داد، مجموعهای از تعللها، فرصتسوزیها، و تصمیمگیریهای غیرهمراستا با منافع ملی بود؛ تصمیماتی که بیشتر ناشی از ترس از واکنش غرب یا وابستگی ذهنی و ادراکی به نظم لیبرالِ رو به زوال بودند تا یک تحلیل دقیق از تحولات بینالمللی.
در شرایطی که کشورهای عربی منطقه، حتی متحدان دیروز آمریکا، با جسارت بهسوی سیاست تنوعبخشی به شرکای جهانی خود حرکت کردهاند (مانند عضویت عربستان و امارات در بریکس، سرمایهگذاری مشترک با چین در هوش مصنوعی، و تعاملات انرژیمحور با روسیه)، ایران با موضعی تدافعی و محتاط، در عمل از پیشتاز منطقهای به بازیگری منفعل بدل شده است. حتی پیوستن به پیمان شانگهای و بریکس، که میتوانست حاصل تلاش فعالانه دیپلماتیک باشد، در فضایی رخ داد که بیشتر به فشار خارجی و نیاز کشورهای دیگر به موازنهسازی مرتبط بود تا ابتکار راهبردی ایران. این وضعیت نه فقط بیانگر فرصتسوزی در سطح ژئوپلیتیکی است، بلکه نشاندهنده ناتوانی ایران در تبدیل موقعیت جغرافیایی به ابزار راهبردی نفوذ در نظم نوین جهانی است
نکته اساسی آن است که ایران نهتنها بهموقع وارد پروژههای زیربنایی شرقمحور نشد، بلکه حتی در زمینهای که از برتری طبیعی برخوردار بود ــ مانند جایگاه ژئوپلیتیک در مسیرهای ترانزیتی شمال-جنوب و شرق-غرب ــ نیز در حال از دستدادن مزیت رقابتی است. پروژه موسوم به «آیمک» (IMEC) که با محوریت آمریکا، هند، اسرائیل و برخی کشورهای عربی طراحی شده، نمونهای روشن از این روند است. هدف این پروژه نهتنها دور زدن ایران، بلکه تبدیل اسرائیل به کانون ترانزیت منطقهای برای تبادلات اقتصادی و زیرساختی با حمایت امارات و عربستان است.
در حالی که ایران با زیرساختهای نسبی و موقعیت ژئوپلیتیک ممتاز خود میتوانست در مرکز اتصال چین به مدیترانه قرار گیرد، اکنون در معرض خطر انزوای کریدوری است، مگر آنکه سیاست خارجی خود را از وضعیت بلاتکلیفی و انفعال بیرون آورد و با تکیه بر عقلانیت استراتژیک، ابتکار عمل را در زمینه کریدورها، همکاریهای اقتصادی شرقی، و بلوکهای نوظهور قدرت به دست گیرد.
در هر صورت، نظم جهانی در حال بازسازی است ــ نه از مسیر بازگشت به گذشته، بلکه با ورود به مرحلهای از تکثر قطبهای قدرت و واگرایی در قواعد و نهادهای بینالمللی. ابتکارهایی مانند سازمان همکاری شانگهای، بریکس، ابتکار کمربند و راه چین، و حتی پروژه آیمک، همگی نشانههایی از شکلگیری سازوکارهای بدیل و رقابتی در برابر نظم لیبرال مسلطاند؛ نظمی که روزگاری با هژمونی آمریکا و نهادهایی چون صندوق بین المللی پول، بانک جهانی، ناتو و G7 تعریف میشد. اکنون در جایجای جهان، بازیگرانی نوظهور و میانمرتبه، از چین و هند گرفته تا عربستان، ترکیه، امارات و حتی پاکستان، در حال بازتعریف نقشهای ژئوپلیتیکی خود هستند ــ گاه در هماوردی، گاه در همپوشانی با قدرتهای بزرگ. در چنین میدانی که ثبات نسبی پیشین جای خود را به رقابتی چندساحتی در عرصههای اقتصاد، فناوری، امنیت و دیپلماسی داده، ایران نیز همچنان یکی از بازیگران تعیینکننده است؛ بازیگری که اگر در لاک انفعال و بیافقی راهبردی بماند، نهتنها فرصتها را از کف خواهد داد، بلکه بهتدریج دچار انزوای ژئوپلیتیکی و فرسایش ظرفیت ملی خواهد شد.
غرب آسیا در آستانه بازآرایی: ضرورت کنشگری فعال ایران در نظم نوین منطقهای
تحولات ژئوپلیتیکی در پیرامون ایران، بیش از هر زمان دیگر، بازتاب مستقیم بحرانها و واگراییهای درونساختاری در بلوک غرب و تلاطم در نظم جهانی است. غرب آسیا اکنون به یکی از کانونهای اصلی بازآرایی قدرت بدل شده است؛ میدانی پیچیده و پرچالش که همزمان فرصتها و تهدیدهایی نوین را پیش روی ایران قرار داده است.
در شمال غرب، کردستان عراق وارد مرحلهای تازه از بازتعریف نقش سیاسی و امنیتی خود شده است. روند تضعیف پایگاه نظامی آمریکا، گرایش به گفتوگو با بغداد، و حتی عقبنشینی پ.ک.ک از مشی نظامی، فضای جدیدی برای گفتوگوهای منطقهای فراهم کرده است. این وضعیت، در صورت بهرهبرداری هوشمندانه، میتواند به کاهش تنشهای مرزی و تعمیق امنیت در نوار غربی ایران بینجامد.
در سوریه، دیگر نمیتوان از «دولت مرکزیِ مستقر» سخن گفت؛ چراکه پس از سالها جنگ، مداخلات خارجی و عقبنشینی تدریجی حامیان مقاومت، بخش بزرگی از حاکمیت عملاً فروپاشیده است. گروههای تروریستی مورد حمایت ترکیه و غرب، مانند هیئت تحریر الشام، در شمال غرب کنترل دارند؛ آمریکا در شرق سوریه منابع نفتی را در اشغال خود نگه داشته و اسرائیل بهطور مداوم با حملات هوایی، پیام سیاسی خود را در مورد نفی حاکمیت دمشق تکرار میکند. در چنین شرایطی، سوریه به میدان منازعۀ قدرتهای منطقهای و فرامنطقهای بدل شده است؛ جایی که نهتنها آینده کشور، بلکه کل موازنۀ مقاومت در منطقه تعیین میشود. استمرار این وضعیت، اگر با بازتعریف راهبردهای مقاومت و افزایش هماهنگی میان بازیگران مستقل منطقه همراه نباشد، میتواند دستاوردهای سالهای گذشته را نیز بهطور کامل از میان ببرد.
در جنوب، یمن ـ بهرغم همه زخمهای جنگی ـ همچنان یکی از استوارترین جبهههای مقاومت در برابر تجاوز اسرائیل و متحدانش باقی مانده و حمایت قاطع آن از مردم غزه، موقعیت صنعا را در معادلات منطقهای تثبیت کرده است. همزمان در لبنان، انتخابات شوراهای محلی و شهرداریها صحنهای از حمایت چشمگیر مردمی از حزبالله و متحدان آن بود؛ حمایتی که در عمل، مشروعیت مردمی مقاومت را در برابر حملات تبلیغاتی و جنگ روایتها تثبیت کرده است.
در عراق نیز، فضای سیاسی بهتدریج از چالشهای گذشته فاصله میگیرد. همگرایی جناحهای اصلی شیعه، بازتعریف سیاست خارجی بغداد در قبال ایران، عربستان و آمریکا، و تلاش برای ایفای نقش میانجی در پروندههای منطقهای، نشان میدهد که عراق در حال احیای موقعیت استراتژیک خود در چهارراه ژئوپلیتیک منطقه است.
در همین حال، کشورهای عربی حوزه خلیج فارس ــ بهویژه عربستان و امارات ــ با تمرکز بر فناوریهای نوین، از هوش مصنوعی و انرژیهای پاک تا نانوفناوری نظامی، در پی تثبیت جایگاه خود بهعنوان قطبهای ژئوتکنولوژیک منطقهاند. این روند که گاه با نزدیکی آشکار به اسرائیل همراه است، میتواند در صورت غفلت، تهدیدی برای موازنه راهبردی ایران باشد؛ اما در صورت اتخاذ راهبردی فعال و چندلایه، حتی میتوان از برخی فرصتهای اقتصادی، دیپلماتیک و فناورانه آن نیز بهره گرفت.
در نهایت، نبرد آینده، صرفاً در میدان نظامی یا اقتصادی رقم نخواهد خورد؛ بلکه جنگ روایتها، تصویرسازی بینالمللی، و دیپلماسی چندوجهی بهطرز فزایندهای تعیینکننده خواهد بود. ایران برای حفظ و ارتقای موقعیت خود در این میدان پویا، نیازمند پیوند زدن میان روایت مؤثر، استقلال سیاسی، و تعامل هوشمند با جهان پیرامون است.
دیپلماسی هستهای در آستانه تحول: از انفعال به کنشگری هوشمند
در جهانی که ساختارهای قدیمی قدرت در حال فروریختناند و رقابتهای ژئوپولیتیک بر سر انرژی، فناوری و امنیت به اوج رسیده است، ایران میتواند بهجای انفعال، به بازیگری فعال و هوشمند بدل شود. مذاکرات هستهای را نیز باید در چنین بستری دید؛ نه در چارچوبی ایستا و مطلقگرا، بلکه بهعنوان بخشی از یک راهبرد بزرگتر برای تثبیت منافع ملی، کاهش فشارهای خارجی و گشودن روزنههایی برای بازسازی اقتصادی.
پرونده مذاکرات هستهای ایران، امروز بیش از آنکه صرفاً یک موضوع فنی یا تاکتیکی باشد، به شاخصی برای سنجش بلوغ دیپلماسی و جایگاه ایران در نظم نوین جهانی بدل شده است. در جهانی در حال گذار، دیگر نمیتوان با نگاه صفر و صدی یا روایتهای سادهساز و دوگانهساز، به این عرصه پیچیده نگریست. واقعگرایی استراتژیک یعنی درک اینکه مذاکره نه نشانه ضعف، که ابزار هوشمندانهای برای پیشبرد منافع ملی در زمینی است که قواعد آن در حال تغییر است.
ایران امروز، علیرغم فشارهای طاقتفرسای تحریم و جنگ اقتصادی، نشان داده که از ظرفیتهای چشمگیری در حوزههای فناورانه، ژئوپلیتیکی، انسانی و منطقهای برخوردار است. جایگاهی در قلب خاورمیانه، جمعیت جوان و تحصیلکرده، توانمندیهای بومی در عرصه انرژی، فناوری صلحآمیز هستهای و صنایع راهبردی، و نیز تجربه مقاومت و تابآوری اقتصادی، همهوهمه سرمایههایی هستند که اگر در قالب یک دیپلماسی فعال، منعطف و عزتمند بهکار گرفته شوند، میتوانند معادلات بازی را تغییر دهند.
بخش مهمی از کاستیها نه از اصل مذاکره، بلکه از ضعف در طراحی، شفافسازی و ترجمه منافع ملی به زبان حقوقی و دیپلماتیک ناشی شده است. نقد این ضعفها، برای تقویت سیاست خارجی و ارتقاء ظرفیت چانهزنی ضروری است. اکنون زمان آن فرارسیده که ایران از موضع تدافعی به کنشگری هوشمند، از انزوا به ابتکار، و از تکمحوری به دیپلماسی چندلایه و چندجانبه عبور کند؛ دیپلماسیای که در خدمت مردم و در تراز توان ملی ما باشد، نه در سایهروشن بیم و امتیازدهی. در این میدان پیچیده، مذاکره نه عقبنشینی، بلکه میتواند پیشروی باشد، اگر با واقعگرایی راهبردی، عزتنفس ملی، و شناخت دقیق از فرصتهای جهانی همراه گردد.
مذاکره یا مهار: تقابل ارادهها در میدان ژئوپلیتیک
درک صحیح از جایگاه پرونده هستهای ایران در راهبرد کلان آمریکا، مستلزم عبور از روایتهای فنی و تاکتیکی است. آنچه ایالات متحده در قالب مذاکره دنبال میکند، نه صرفاً محدودسازی فناوری هستهای، بلکه اعمال فشار ترکیبی برای وادار ساختن ایران به تجدیدنظر در جهتگیریهای ژئوپلیتیکی خود است: مهار پیوندهای استراتژیک با روسیه و چین، تعدیل نقش منطقهای در حمایت از محور مقاومت، و نرمسازی موضع ایران در برابر اسرائیل. از همینروست که مذاکرات، بهرغم رفتوبرگشتهای فنی و طرحهای پیشنهادی، همواره درگیر نوعی بنبست سیاسی بودهاند که ارتباطی با محتوای فنی برنامه هستهای ندارند. با این حال، ایران نشان داده است که بهرغم تحریمها، فشارهای بیوقفه و کارزارهای رسانهای، توانسته استقلال راهبردی خود را حفظ و در برخی حوزهها حتی تقویت کند. روند کنونی مذاکرات نیز، اگرچه کند و پرنوسان است، اما به آمریکا این پیام روشن را منتقل کرده که تهران آماده توافقی عزتمندانه است، نه سازشی تحمیلی. ایران امروز دیگر آن بازیگر صرفاً واکنشی سالهای نخست نیست؛ بلکه با تکیه بر توانمندیهای فناورانه، تجربه مقاومت اقتصادی، و پیوندهای جدید منطقهای، از موضعی فعالتر در حال بازیسازی در سطح منطقه و حتی فراتر از آن است. آنچه در برابر ماست، نه فقط چانهزنی بر سر سانتریفیوژ و غنیسازی، بلکه آزمونی برای سنجش میزان پایداری یک ملت در دفاع از استقلال، عزت، و آینده خود است.
جمعبندی راهبردی: از مقاومت تدافعی به کنشگری هوشمند و روایتساز
تحولات بنیادینی که در سطح جهانی، منطقهای و داخلی در حال وقوعاند، ما را در برابر یک پرسش اساسی قرار میدهند: راهبرد ایران در جهان متحول امروز، چه باید باشد؟ آیا همچنان باید در میدان مقاومت صرفاً در موضع دفاعی بمانیم؟ یا زمان آن فرا رسیده است که مقاومت را از یک موضع انفعالی و واکنشی، به کنشگری فعال، ابتکار عمل و بازآفرینی استراتژیک ارتقا دهیم؟
آنچه تا امروز با عنوان «مقاومت» شناخته شده، دستاوردهای ارزشمندی داشته است. پیشروی مرزهای دفاعی ایران به خارج از سرزمین، ساخت شبکهای از نیروهای بومی مقاومت در سراسر منطقه، و مهار پروژههای آمریکایی ـ صهیونیستی در غرب آسیا، نشانههایی از یک نگاه راهبردی بودهاند. اما این سیاست، هرگاه از بستر اجتماعی، اقتصادی و ابتکار سیاسی تهی شده، به تکرار شعاری، انفعال دیپلماتیک، و حتی ابزاری برای معاملههای تاکتیکی با قدرتهای جهانی فروکاسته شده است.
در همین حال، تداوم بازی میان شرق و غرب و دوگانگی در دستگاه سیاست خارجی ــ گاه با امیدهای واهی به غرب و گاه با نگاه صرفاً موازنهگرایانه به شرق ــ فرصتهای راهبردی بینظیری را در سالهای اخیر به هدر داده است. در حالیکه تحولات جهانی (مانند ظهور نظم چندقطبی، تقویت بلوک اوراسیا، و ائتلافهای ضدغربی) شرایط مساعدی برای ایفای نقش فعالتر ایران فراهم کردهاند، اما سردرگمی نهاد سیاست خارجی و غلبه رویکردهای کوتاهمدت، ایران را در موضعی بلاتکلیف و انفعالی نگاه داشتهاند.
در چنین بستری، راهبرد آینده نه در عقبنشینی از مقاومت، بلکه در بازتعریف و بازآفرینی هوشمندانه آن است:
- از «دفاع» به «ابتکار»: مقاومت باید صرفاً یک سپر نباشد، بلکه ابزار پیشبرد پروژههای اقتصادی، فرهنگی و دیپلماتیک در سطح منطقه باشد.
• از «بلوکبندی»، به «چندساحتیبودن»: ایران باید فراتر از دوقطبی شرق/غرب بیندیشد؛ با چین و روسیه همکاری راهبردی کند، اما استقلال عمل و اولویتبخشی به منافع ملی را حفظ نماید.
• از «ابزارسازی»، به «نهادسازی»: مقاومت دیگر نباید صرفاً ابزاری برای چانهزنی در مذاکرات هستهای یا بازدارندگی امنیتی باشد، بلکه باید در دل خود نهادها، همکاریهای منطقهای، و پیوندهای اقتصادی بسازد.
• از «شعار»، به «برنامه»: نیروهای وفادار به مقاومت باید بتوانند با ارائه چشماندازهای ملموس در حوزه انرژی، ترانزیت، امنیت غذایی، و توسعه مردمی، مشروعیت مردمی خود را بازسازی کنند.
اکنون دیگر مقاومت فقط حق نیست، بلکه مسئولیتی بزرگ است: مسئولیت ساختن بدیلی برای نظم فرسوده، سلطهگر و بحرانزای جهانی. این امر تنها با عبور از مقاومت تدافعی و ورود به مرحله کنشگری هوشمند، آیندهساز و چندساحتی ممکن خواهد بود. و این گذار به مقاومت هوشمند، نهتنها در میدانهای سیاسی، اقتصادی و امنیتی، بلکه در «جنگ روایتها» نیز باید تحقق یابد. بازآفرینی گفتمان ملی، ساختن روایت بدیل، و مقابله فعال با پروپاگاندای دشمن، بخشی جداییناپذیر از این راهبرد نوین است.
تهدید روایتسازی و ضرورت بازآرایی گفتمان ملی
در شرایطی که ابزارهای سخت علیه ایران در عرصه نظامی و اقتصادی به نقطهای از توازن بازدارنده رسیدهاند، میدان اصلی نبرد به حوزه «روایتها» منتقل شده است؛ جایی که دشمنان ایران با بهرهگیری از تکنولوژی رسانهای، شبکههای اجتماعی، و جریانهای سازمانیافته سایبری، میکوشند تصویر ایران را با مفاهیمی چون سرکوب، عقبماندگی، بیعدالتی و تضییع حقوق بشر گره بزنند. این جنگ شناختی نه صرفاً جنگی تبلیغاتی، بلکه ابزاری راهبردی برای تضعیف انسجام ملی، تردیدافکنی در دستاوردها، و آمادهسازی زمینه برای مداخلههای سیاسی و حتی مذاکرات یکسویه است. خطر این روایتسازی در آنجاست که متأسفانه گاه در داخل نیز با نوعی بیبرنامگی در پاسخ، یا حتی بازتولید ناخواسته این گفتمانها، بر آتش آن دمیده میشود.
اگرچه جمهوری اسلامی در بسیاری از حوزهها دستاوردهای چشمگیری داشته، اما عدم برخورد قاطع با فساد ساختاری، رانتخواری، ناکارآمدیهای مدیریتی و تضاد میان شعارها و عملکرد برخی از مسئولان، موجب شده تا دشمن از همین نقاط ضعف واقعی، تصویری تحریفشده و اغراقآمیز بسازد و آن را بهعنوان روایت غالب به مخاطب ایرانی و جهانی القا کند. در این میان، نقش رهبر انقلاب در هشدار مکرر نسبت به «نفوذ نرم»، «جنگ روایتها» و ضرورت مقابله هوشمندانه با آن، اهمیت بنیادین دارد.
ایران برای حفظ اقتدار و مشروعیت درونی و بیرونی، نیازمند یک بازسازی گسترده در عرصه روایتسازی ملی است: ساختن گفتمانی تازه و برآمده از واقعیتهای میدانی، ارزشهای فرهنگی و دستاوردهای عینی نظام، با زبانی نو، جذاب، مستدل و امیدآفرین. این بازآرایی باید همزمان با اصلاح درونی، شفافسازی، مقابله با فساد و ارتقای عدالت اجتماعی همراه باشد تا روایت نظام نه فقط از سوی ساختار رسمی، بلکه از دل مردم بازتاب یابد و تقویت شود.
سخن پایانی
جهان در آستانهی دگرگونیهای بزرگ قرار دارد؛ دگرگونیهایی که نه در اتاقهای کنفرانس قدرتهای بزرگ، بلکه در میدانهای واقعی تقابل و کنش رقم میخورند. اگر دیروز نظم جهانی با معاهدهها و بلوکها تعریف میشد، امروز اراده ملتها، ایستادگی در برابر سلطه، و توان بازتعریف نقش تاریخی است که مسیر آینده را روشن میکند. ایران، در میانه این گردنه تاریخی، نه یک تماشاگر منفعل که بازیگری با پیشینهای سترگ، ظرفیتهایی عمیق، و جایگاهی راهبردی است.
در جهان در حال گسست از نظم کهنه و زایش یک تعادل نوین، هر ملتی که درنگ کند، از صحنه تاریخ کنار خواهد رفت. زمان آن فرارسیده است که ایران، نه بهمثابه یک قدرت صرفاً مقاوم، بلکه بهمثابه یک کنشگر هوشمند و آیندهساز، جایگاه شایستۀ خود را در معماری نظم نوین جهانی بازتعریف کند. آینده از آنِ آنان است که هم ریشه در سنت و عدالت دارند، و هم چشم به افقهای نو دوختهاند.
در چنین شرایطی، تکیه بر مردم، تقویت همگرایی درونی، و پیوند خردمندانه با جبهههای مقاومت و نیروهای نوظهور جهانی، شرط عبور از چالشها و تبدیل تهدیدها به فرصت است. آنچه بیش از هر چیز اهمیت دارد، حفظ استقلال، عمقبخشی به راهبرد منطقهای و جهانی، و شکلدادن به صدایی روشن، مستقل و پرنفوذ در نظم درحالگذار جهانی است.
سرنوشت آینده، نه در گرو سازشهای تحمیلی است و نه در انزوای خودخواسته؛ بلکه در گرو شجاعت ایستادن، هنر گفتوگو با جهان، و اراده ساختن آیندهای عادلانهتر است.
این مقاله برگرفته ازhttps://ecziiran.org