WIDE bannerflags5 copy

 

 

Peikekhavar mobile

Write a comment

برگرفته از اندیشکده کاوه
نویسنده :میلاد تاجیک

مقدمه

محمود سریع‌القلم در مصاحبه‌ای جملات و عباراتی را بیان کرد که وظیفه نیروهای عدالت‌خواه است که در برابر او موضع بگیرند. این نوشته نه تنها نقدی به اظهارات سریع‌القلم است بلکه شاید بتوان آن را مانیفست زحمتکشان علیه تفاخر و تفرعن طبقه او دانست.

در جوامعی مانند ایران که سرمایه در آن به شکل نامتوازن و همراه با شکاف‌های عمیق طبقاتی رشد کرده است، معمولاً گفتمان‌های سیاسی و اقتصادی صورت پنهان ندارند. تضادها چنان عریان‌اند که هیچ نیازی به بزک‌های نظری و استفاده از واژگان پیچیده نیست. در غرب، شاید نخبگان برای حذف طبقات فرودست ناگزیر به استفاده از زبان نرم و کلماتی مانند «کارآمدی»، «مدیریت نوین» و «حکمرانی خوب» باشند؛ اما در کشورهای پیرامونی همانند ایران، همان معنا به طور برهنه و مستقیم بیان می‌شود: «طبقات پایین نفهم‌اند»، «صلاحیت ندارند»، «دنیا را نمی‌شناسند»، «نباید وارد سیاست شوند.» گمان نکنید این برهنگی گفتمانی از صداقت آن‌هاست، بلکه ناشی از احساس خطر طبقاتی است؛ سریع‌القلم، طبقه خود را بی‌رقیب می‌خواهد آن‌قدر که حتی لازم نمی‌داند به ادعاهایش ظاهر دموکراتیک بدهد.

در جوامع طبقاتی هیچ واژه‌ای در سیاست بی‌ریشه نیست. هر جمله، هر تحلیل، هر ارجاع به کلماتی مانند «شایستگی»، «صلاحیت»، یا «عقلانیت»، در لحظه‌ای که ادا می‌شود، حامل جایگاه گوینده در ساختار طبقات و قدرت است. سیاست، میدان برخورد قشربندی‌های اجتماعی است و زبان سیاست ابزار تثبیت یا تخریب روابط قدرت. از همین روست که نمی‌توان ادعا کرد طرح گزاره‌های سریع‌القلمی یک اظهار نظر ساده است؛ چنین گزاره‌ای بازتولید نظم سلسله‌مراتبی‌ای است که اقلیتی برخوردار را بر صدر می‌نشاند و اکثریت زحمتکش را از صحنه تصمیم‌گیری جمعی بیرون می‌راند. روشنفکران عدالت‌خواه وظیفه دارند در برابر گفتمان طبقه او بایستند و روشنفکر ستیزگر باشند.

در چنین زمینه‌ای، سخنان محمود سریع‌القلم جلوه آشکار ایدئولوژی نخبه‌گرا و بی‌ریشه‌ای است که در دوره‌های گوناگون تاریخ ایران هر بار به شکلی خود را بازتولید کرده است. ایدئولوژی‌ای که همیشه می‌کوشیده طبقه زحمتکش را از صحنه سیاست حذف کند و نقش تاریخی آنان را کوچک جلوه دهد. او عقیده دارد «زحمتکشان عقلانیت لازم برای سیاست را ندارند» یا «هر کسی نباید به وزارت و نمایندگی برسد»¹، معنای واقعی سخن سرکوبگران متعلق به طبقات مرفه این است که «قدرت باید در انحصار اقلیتی بماند که خود را معیار انسان کامل می‌دانند.» در طول تاریخ این صورت‌بندی ایدئولوژیک هر جا قدرت گرفته، از آن برای بازتولید منافع خود استفاده کرده است.

نقد من، دقیقاً معطوف به ساختار و کارکرد طبقاتی این نوع گفتار است. من نمی‌خواهم فردی را هدف قرار دهم؛ به صراحت تأکید می‌کنم که اصلاً تمایل به قلم‌آلودگی در مورد این سخنان نداشتم اما گاهی چاره‌ای نیست، گاهی باید خون قلم مقدس، علیه قلم نامقدس و توجیه‌گر قیام کند. نتوانستم در برابر سخنان او سکوت کنم و نباید می‌کردم. منطق پشت این سخنان سریع‌القلم بر خلاف تفاخری که در ظاهرش دیده می‌شود نه علمی است، نه بی‌طرفانه، و نه دغدغه‌مند ایران. این منطق پروژه‌ای خطرناک است که با حذف نقش تاریخی زحمتکشان، با تحقیر توانایی آنان، با تقلیل سهمشان در توسعه کشور و نادیده‌گرفتن نقش آنان در لحظات بحرانی تاریخ، تلاش می‌کند میدان سیاست را به طور کامل در اختیار گروه‌های برخوردار نگه دارد.

این مقاله بر نقد ساختاری گفتمانی که می‌کوشد طبقه زحمتکش را فاقد آگاهی، فاقد عقلانیت و فاقد حق دخالت در سرنوشت کشور جلوه دهد دست می‌گذارد و بر تجربه تاریخی، مبارزه جمعی، و نقش تعیین‌کننده زحمتکشان در دفاع ملی و تولید اجتماعی تأکید می‌کند. آنچه در ادامه خواهد آمد، دفاعی است آگاهانه از مردم، همین مردمی که بار تاریخ، بار جنگ، بار تولید، بار تحریم و از همه مهمتر بار هویت ملی را بر دوش کشیدند و اکنون بار دیگر هدف تحقیر و حذف قرار گرفته‌اند.

۱. طبقه زحمتکش: طبقه مولد سیاست واقعی

گفتمان سریع‌القلم نمی‌داند و نمی‌خواهد بداند که هیچ طبقه‌ای به اندازه زحمتکشان، یعنی همان طبقه‌ای که بار تولید مادی را بر دوش می‌کشد، در تماس مستقیم با واقعیت اجتماعی نیست. زحمتکشان، طبقه‌اند نه یک گروه اجتماعی. آن‌ها ستون فقرات حیات اقتصادی، تولیدی و حتی اخلاقی یک ملت‌اند. آن کارگر صنعتی که بدنش درگیر سختی کار است، آن کارگر خدماتی که شهر را زیبا و زنده نگه می‌دارد، آن دهقان زحمتکش که با حداقل امکانات خاک، گیاه، طبیعت و زیست را زنده می‌کند، آن معلمی که عاشقانه به کلاس درس می‌رود، آن راننده تاکسی که در ترافیک سنگین به مردم خدمت می‌کند، آن راننده کامیونی که در گرما و سرما در جاده‌ها می‌راند تا زنجیره تأمین محصولات در کشور برقرار شود، آن راننده اتوبوس که در ازدحام شهر به هموطنان ما خدمت‌رسانی می‌کند، آن پرستار مهربانی که در روزهای آلودگی هوا و همه‌گیری کرونا از جان و دل مایه می‌گذارد و مهاجرت نمی‌کند، آن بازنشسته‌ای که درگیر مشکلات خود با تأمین اجتماعی است و آن زحمتکش مزدبگیر بی‌مالکیتی که هر روز استثمار را با پوست و گوشت و استخوانش حس می‌کند، هر یک حامل آگاهی‌ای هستند که از دل تجربه زیسته واقعی شکل گرفته است. سریع‌القلم به دلیل سیطره گفتمان فاشیستی در کلامش قادر نیست بفهمد که این آگاهی زحمتکشان، آگاهی از مناسبات قدرت است؛ آگاهی از این که چگونه تصمیم‌های سیاسی و اقتصادی بر زندگی مردم اثر می‌گذارد و چگونه قدرت، همواره خود را پشت نقاب «تخصص» یا «عقلانیت» پنهان می‌کند.

هیچ طبقه دیگری چنین پیوند ارگانیکی با واقعیت ندارد؛ هیچ قشر برخورداری هرگز با این شدت و صراحت، وزن و فشار ساختارهای اقتصادی را حس نکرده است. طبقه زحمتکشان، هر روز با تمام وجود می‌فهمد که قدرت چیست، ثروت چگونه توزیع می‌شود و چه کسی واقعاً بار جامعه را بر دوش دارد. این فهم، فهمی تجربی، ملموس و بی‌واسطه است؛ نه ساخته آمارهای اتاق بازرگانی و جلسات سیاست‌گذاری و تحصیل در دانشگاه‌های غربی. این فهم را صاحبان امتیاز نمی‌توانند داشته باشند، زیرا زندگی روزمره‌شان از پیامدهای مستقیم سیاست مصون است. این فهم، مختص طبقه زحمتکشان است.

از همین جاست که وقتی سریع‌القلم به عنوان نماینده گفتمان نخبه‌گرایانه ادعا می‌کند «زحمتکشان صلاحیت ورود به سیاست را ندارند»، تنها یک کار انجام می‌دهد و آن وارونه جلوه دادن واقعیت است. عجیب است! از نگاه سریع‌القلم طبقه‌ای که سهمی در تولید واقعی ندارد و حیاتش وابسته به امتیازات از پیش تثبیت‌شده، خود را معیار «عقلانیت»، «مدیریت» و «فهم جهان» معرفی می‌کند و همان طبقه‌ای را که بار واقعی جامعه را حمل می‌کند، فاقد بلوغ سیاسی جلوه می‌دهد. مسئله سریع‌القلم، مسئله ترس است نه دلسوزی، ترس طبقات برخوردار از آن که روزی که نادیده گرفته‌شدگان، در مناسبات قدرت بازبینی کنند و این بازبینی را عملی نمایند.

سریع‌القلم، معتقد به مدلی از اقتصاد است که مردم را به این روز انداخته و طبقه متوسط را به اضمحلال کشانده است. راستی او از کدام طبقه متوسط سخن می‌گوید؟ طبقه‌ای که هر روز با این بحران‌های اقتصادی رو به اضمحلال می‌رود و به طبقه پایین‌تر سقوط می‌کند؟ آیا بخشی از طبقه زحمتکشان ایران، همان کسانی نیستند که تا دیروز متعلق به طبقه متوسط بودند و به دلیل همین آزادسازی اقتصاد که اتفاقاً باب میل شماست (و همیشه طلبکار هستید که خوب انجام نشده است) وضعیت بحرانی‌تری پیدا کرده‌اند؟ فرزندان آنها هم باید از قدرت حذف شوند؟

هوشیار باشید که اگرچه سریع‌القلم از «حکمرانان "حداقل" از طبقه متوسط باشند» سخن می‌گوید ولی دقیقاً منظورش همان چند درصد بالای جامعه است. او اینجا هم خود را سانسور می‌کند وگرنه با این اقتصاد آزادی که یاران سریع‌القلم در ایران پیاده کرده‌اند در آینده چیزی به عنوان طبقه متوسط نخواهیم داشت. به سخن بازگردیم!

سریع‌القلم عقیده دارد طبقه زحمتکشان «دنیا را نمی‌شناسد» یا «نمی‌داند چگونه مسائل را حل کند»، این سخن بسیار غیرعلمی و پرت است و او همچون روایت‌گر کهنه‌کاری است که از گذشته به امروز منتقل شده تا منطقی را بیان کند که همیشه طبقات بالا برای دور نگه داشتن مردم از قدرت به کار برده‌اند. سریع‌القلم زبان طبقه‌ای بسیار بسیار کوچک اما غارتگر است که در رفاه مالی رشد کرده‌اند و از زحمت‌کشیدن برای بقا بی‌نیاز بوده‌اند. سخنگویان این طبقه هم اگر به جهان نگاه کنند، جهان را از پشت شیشه‌های تمیز ساختمان‌های مراکز پژوهشی می‌بینند. آنان جهان را «می‌خوانند»، اما زحمتکشان جهان را «زندگی می‌کنند»؛ و میان خواندن و زیستن، فاصله‌ای هست که هیچ نظریه‌پردازی نمی‌تواند پر کند. بنابراین وقتی سریع‌القلم به عنوان سخنگوی طبقه سرمایه‌دار مدعی می‌شود که «هر کسی نباید وارد سیاست شود»، معنایش این نیست که سیاست نیازمند تخصص است (همه می‌دانند سیاست نیازمند دانش است) بلکه معنای واقعی‌اش این است: «قدرت باید در دست کسانی بماند که از وضع موجود سود می‌برند». اما حقیقت چیست؟ حقیقت این است که ساختار طبقاتی خود را در قالب «عقلانیت» پنهان می‌کند تا مردم را از صحنه کنار بزند و سریع‌القلم این جاده را آسفالت می‌کند. ناگفته نماند زحمتکشان شاید به دانشگاه‌های غربی نرفته باشند، اما جامعه را با تمام وجود لمس کرده‌اند. آنان بی‌واسطه‌ترین و عمیق‌ترین تجربه را از ناعادلانه بودن مناسبات قدرت دارند. همین تجربه است که آنان را برای فهم سیاست واقعی از همه شایسته‌تر می‌کند، سیاستی که درباره زندگی است، سیاستی که فقر ایرانیان را در آمار و ارقام و گزارش‌های آلوده به منافع طبقاتی، پنهان نمی‌کند.

۲. ایدئولوژی پوشاننده منافع

طبقه سرمایه‌دار در گفتمان لیبرال ـ نخبگانی حاکم بر اندیشه سریع‌القلم [که خود او آن را در قالب طبقه متوسط پنهان می‌کند ولی منظور او همان طبقه است] همواره در مقام قیم جامعه نشسته است؛ گویی تنها گروهی است که «عقلانیت»، «دانش»، و «شایستگی هدایت» را در انحصار خود دارد و باقی مردم، مخصوصاً زحمتکشان، صرفاً توده‌ای فاقد توان درک مسائل بزرگ‌اند. این تصویرسازی یک پروژه تمام‌عیار ایدئولوژیک است که هدفش بیرون راندن اکثریت مردم از عرصه سیاست و تثبیت امتیاز حاکمیت اقلیتی ممتاز است.

در این چارچوب همین مدافعان طبقه متوسط مانند سریع‌القلم که چهره‌ای بزک‌شده یعنی چهره‌ای «مدرن»، «منطقی»، «با فهم برتر از جهان» به خود می‌گیرند؛ نقاب‌شان تنها تا زمانی بر چهره‌شان می‌ماند که منافع‌شان به خطر نیفتاده باشد. کافی‌ست جامعه وارد شرایط بحرانی شود؛ همان لحظه این مدافعان طبقه متوسط بدون هیچ تردیدی در کنار قدرت‌های مسلط، در کنار سرمایه‌داری بزرگ و در کنار نیروهایی می‌ایستند که بقای امتیازات‌شان را تضمین می‌کنند. ظاهر میانه‌روی سریع‌القلم، در بزنگاه‌ها جای خود را به محافظه‌کاری عریان و همراهی با ساختارهای سرکوب می‌دهد.

ادعای اینکه «تنها طبقه متوسط قادر به فهم سیاست و اقتصاد است» تلاش این ایدئولوگ‌ها برای «طبیعی جلوه دادن» یک تبعیض ساختاری است؛ یعنی یک امتیاز تاریخی-طبقاتی را یک «قاعده در طبیعت» معرفی می‌کنند. این‌ها از مردم می‌خواهند باور کنند هرگونه خواست مشارکت سیاسی از سوی آنان «بی‌سوادانه» یا «خطرناک» است. چنین نگاهی، در عمل می‌گوید: اکثریت مردم باید تابع باشند و اقلیتی برخوردار، تصمیم‌گیر. و صریح می‌گویم: تجربه خود ایران بهترین گواه است. هرگاه شرایط به نقطه‌های تصمیم‌ساز رسیده:

  • به محض اینکه سریع‌القلم‌ها احساس کنند اصلاحات واقعی ممکن است امتیازات‌شان را بلرزاند، عقب نشسته و به صف نیروهای ارتجاعی پیوسته‌اند.
  • در لحظاتی که مردم باید هزینه واقعی بدهند (مخصوصاً در دوران جنگ و دفاع ملی) این زحمتکشان بوده‌اند که بار اصلی را بر دوش کشیده‌اند، نه طبقه برخوردار. این دو واقعیت نشان می‌دهد که «عقلانیت» ادعایی سریع‌القلم، در عمل چیزی جز «عقلانیت حفظ امتیاز» نیست.

بنابراین جمله‌هایی از این جنس که «هرکسی نباید وارد سیاست شود» یا «سیاست فهم تخصصی طبقه متوسط است»، تحلیل کارشناسانه نیستند که عده‌ای تلاش دارند آن را با انگلیسی حرف زدن پنهان کنند بلکه بازتولید منطق نخبه‌گرایانه‌ای هستند که دموکراسی واقعی را تهی می‌کنند و مردم را از حق طبیعی‌شان برای دخالت در سرنوشت خویش محروم می‌سازند. این منطق، در جوهر خود آمیخته به نوعی تکبر طبقاتی است؛ تکبری که ترجمه‌اش را من به شما می‌گویم: «شما جهان را می‌سازید، اما حق ندارید درباره آن تصمیم بگیرید».

مدافعان سریع‌القلم بدانند از چه گفتمانی دفاع می‌کنند و مردم نیز باید از این حقیقت تلخ آگاه باشند. اما واقعیت روشن است: جامعه را کسانی بهتر می‌فهمند که بارش را می‌کشند، نه کسانی که تنها از بیرون درباره‌اش نظریه‌پردازی می‌کنند. تفاوت ما و شما در این است آقای سریع‌القلم. تفاوت دموکراسی مورد نظر ما نیز با شما همین است: «دموکراسی طبقاتی یا دموکراسی برای همه!» ما بر سر این دو راهی قرار داریم.

۳. وارونگی تاریخی

اما لازم می‌دانم به سریع‌القلم یک نکته را از نقش تاریخی زحمتکشان یادآوری کنم. نکته‌ای که دیگر تاریخ‌سازی از جنس کتاب‌های جلد قرمز نیست. میان سال‌های ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۷، دوره‌ای که محل روایت‌گری امروز سریع‌القلم و مصادف با اقامت او در آمریکا است، ایران در حال تحمل یکی از بی‌رحمانه‌ترین جنگ‌های قرن بیستم بود. در همان سال‌هایی که دانشگاه‌ها و موسسات آموزشی غربی با آرامش چراغ‌های کلاس‌هایشان را روشن می‌کردند، در جبهه‌های جنوب و غرب ایران، جوانانی می‌جنگیدند که اکثریت قریب به اتفاقشان از طبقه زحمتکشان بودند (دیگر باید بدانید که طبقه زحمتکشان عام‌تر از طبقه کارگر است با این حال طبقه کارگر ایران ۱۱ هزار شهید تقدیم میهن کرد). از عملیات پل نادری و نصر گرفته تا فتح‌المبین و بیت‌المقدس، همه و همه با تکیه بر همان مردمی اجرا شد که امثال سریع‌القلم می‌کوشند آنان را «فاقد درک جهانی»، «فاقد صلاحیت سیاسی» یا «فاقد بلوغ برای تصمیم‌گیری» معرفی کنند.

واقعیت تاریخی اما چیز دیگری می‌گوید. طبقه زحمتکشان، نه فقط صلاحیت سیاسی داشته، بلکه در لحظه‌ای که موجودیت کشور در خطر بود، عملاً بار وجودی دولت را بر دوش کشید. در همان روزهایی که بسیاری از فرزندان طبقات برخوردار در مسیرهای آرام و تضمین‌شده قدم برمی‌داشتند و امروز با تفاخر و تفرعن برای مردم تعریف می‌کنند، فرزندان زحمتکشان زیر آتش توپخانه دشمن، معنای واقعی وطن، مسئولیت، همبستگی و سیاست را با خون خود بازتعریف می‌کردند. آنان در میدان جنگ (نه در کلاس‌های درسی در آمریکا)، آگاهی‌ای را کسب کردند که از جنس تجربه مستقیم است؛ آگاهی از این که سیاست مسئله زندگی و مرگ مردم است.

آقای سریع‌القلم! این آگاهی، آگاهی از رنج مشترک، از مالکیت جمعی بر سرنوشت، از این که هیچ قدرتی بیرون از اراده مردم نمی‌تواند امنیت و کرامت ملی را حفظ کند، چیزی نیست که با مفاهیم انتزاعی در کلاس‌های نظری تولید شود. این آگاهی از دل سوز استخوان، از دل فقدان، از دل رفیقی که دیگر برنمی‌گردد، از دل دفاع بی‌چشم‌داشت برمی‌خیزد. این تجربه نیز برای فهم سیاست، ظرفیت‌ساز است. اما اکنون پس از عبور جامعه از چنین لحظه‌ای، پروژه‌ای آغاز شده که هدفش بازنویسی نقش توده‌ها و تقلیل سهم آنان در تاریخ است. کسانی که در دوران خطر در حاشیه امن زیسته‌اند، پس از بازگشت آرامش، تلاش می‌کنند نقش زحمتکشان را نه تنها کوچک، بلکه وارونه جلوه دهند. مدافعان طبقه برخورداران می‌کوشند رنج مردم را بی‌اهمیت جلوه دهند تا بتوانند آگاهی به دست آمده را از مردم بازپس بگیرند. گفتمان نخبه‌گرایانه‌ای که امروز با لحنی از بالا به پایین و پر تفاخر و با ادعای «عقلانیت برتر» درباره مردم سخن می‌گوید، به دنبال مصادره دستاوردهای زحمت‌کشان نیز هست زحمت‌کشانی که در لحظه خطر، ستون فقرات جامعه بودند، هستند و خواهند بود.

آقای سریع‌القلم! انصافاً ایدئولوژی آگاهی کاذب است. آنچه شما انجام می‌دهید تبدیل تجربه جمعی مردم به یک خاطره کم‌رنگ، بی‌ارزش و فاقد ظرفیت سیاسی است. شما درکی از قدرت و توان مدیریت مردم ندارید و الگوی توسعه دموکراتیک غیرسرمایه‌داری را نمی‌دانید. ذهن شما مالامال از آموزه‌هایی است که در آمریکا آموخته‌اید. حامل همان خصلت‌ها هستید. دوست ندارم این را بگویم ولی حتی نوع ادبیات شما با مخاطب آن‌چنان پر از تفاخر و تفرعن است که گویی به عنوان یک انگلیسی پیروز با مردم استعمارزده هند سخن می‌گویید. هدف این فرایند فقط تحقیر توده‌ها نیست؛ هدف اصلی جلوگیری از تبدیل آگاهی حاصل از رنج مشترک به آگاهی سیاسی سازمان‌یافته است. هنگامی که مردم واقعاً بدانند در لحظه خطر چه کسانی واقعاً کشور را حفظ کردند، و چه کسانی در بیرون از میدان نشسته بودند چه کسانی تولیدکنندگان واقعی ثروت هستند و چه کسانی آنها را استثمار می‌کنند، چه کسانی الف آزادی می‌زنند و چه کسانی نه تنها به دنبال آزادی واقعی بلکه به دنبال رهایی بشر نیز هستند، مناسبات قدرت فعلی مشروعیت خود را از دست می‌دهد. از این روست که، در منطق این فاشیسم طبقاتی باید تجربه مردم بی‌اعتبار شود و روایت رسمی از آن تهی گردد.

چنین است که امروز برخی با بی‌اعتنایی به این تاریخ زنده، می‌کوشند همان طبقه‌ای را که خونش پایه‌های امنیت را مستحکم کرد، فاقد بلوغ سیاسی جلوه دهند. این وارونه‌سازی علاوه بر انکار فداکاری زحمت‌کشان، تلاش برای بازگشت به ساختاری است که در آن طبقه برخوردار بگوید «ما می‌فهمیم» و طبقه زحمتکش «باید تابع باشد.» و این بزرگ‌ترین تحریف تاریخ است؛ تحریفی که باید بی هیچ ملاحظه‌ای افشا شود.

۴. تقلیل تضادهای جهانی به «ادبیات روزنامه‌نگاران»

یکی از الگوهای گفتمان سریع‌القلم، جایگزین کردن تحلیل‌های ساختاری با روایت‌های هزل‌آمیز است؛ روایت‌هایی که تضادهای عمیق جهان معاصر را در بستر روابط قدرت، سرمایه، انباشت، سلطه و موازنه ژئوپلیتیک نمی‌بینند بلکه مثلاً تحریم ایران را نتیجه «نحوه حرف زدن یک نماینده مجلس» یا «خوشایند یا ناخوشایند بودن یک تیتر روزنامه» نشان دهد. سخن سریع‌القلم که می‌گوید «توهین یک مقام ایرانی باعث تأخیر در برجام شد» یا «نوع حرف زدن طبقه پایین باعث مشکلات با غرب است»، حاکی از همین وارونگی ایدئولوژیک است که در آن ساختارهای قدرت جهانی نادیده گرفته می‌شوند و مسئولیت تمام تضادهای بین‌المللی به گردن ادبیات مردم یا زبان فلان خبرنگار یا نویسنده یک روزنامه تندرو انداخته می‌شود.

این شیوه تحلیل با یک خاطره از آمریکا آب و تاب پیدا می‌کند اما پشت آن، سازوکاری است که طبقات مسلط برای پنهان کردن نقش سرمایه‌داری جهانی و ساختارهای عمیقی که روابط بین‌الملل را تعیین می‌کنند، استفاده می‌کنند. جهان امروز، با منطق «قهر و آشتی دیپلمات‌ها»، «دلخوری شخصی سفرا» یا «تیترهای روزنامه‌ها» اداره نمی‌شود. آنچه نظم جهانی را تعیین می‌کند، موازنه قدرت میان ابرقدرت‌هاست: خطوط لوله‌ای که انرژی را جابه‌جا می‌کنند، شبکه‌های مالی که ارزهای جهانی را کنترل می‌کنند، فناوری‌هایی که سلطه اطلاعاتی را ممکن می‌سازند و ساختار امنیتی‌ای که از ناتو تا پایگاه‌های نظامی پراکنده در سراسر جهان امتداد دارد. آقای سریع‌القلم! حقیقت قدرت روی زمین و در میدان، این‌ها هستند نه تیتر یک روزنامه. ساده‌سازی تحریف حقیقت است. وقتی ادعا می‌کنید «مشکل ایران با غرب از نوع حرف زدن طبقه زحمتکش ناشی می‌شود»، یک حقیقت بنیادین را نادیده می‌گیرید. آنچه غرب را در تعیین رابطه‌اش با ایران هدایت می‌کند، منافع انرژی، نظم امنیتی منطقه‌ای، جایگاه ایران در زنجیره تأمین جهانی و نسبت آن با بازیگران بزرگ اقتصادی است؛ نه لحن یک مقام و نه لهجه و واژگان طبقه زحمتکش. تضادهای ساختاری امپریالیسم را به «سوءتفاهم‌های فرهنگی» تقلیل ندهید. علاوه بر آن چرا دروغ می‌گویید؟ چه کسی گفته که طبقه حاکم در نظام سیاسی ایران، طبقه زحمتکشان یا نه اصلاً طبقه کارگر است؟ آقای سریع‌القلم، هیئت موتلفه طیف آقای هاشمی رفسنجانی و اتاق بازرگانی ایران و بویژه اصلاح‌طلبان متعلق به کدام طبقه‌اند؟ طبقه حاکم بر سیاست ایران را طبقه زحمتکش می‌دانید و بعد پیشنهاد می‌دهید که در آینده ایران، طبقه زحمتکشان، وارد قدرت نشود چون قدرت، تخصصی است؟ شرم بر شما باد که در روز روشن خلاف می‌گویید.

ساده‌انگارانه تئوری‌سازی می‌کنید که «با بهتر حرف زدن فلان روزنامه، مشکل با قدرت‌های بزرگ حل می‌شود»؟ چه تصوری از جهان دارید؟ هیئت حاکمه ایران را طبقه زحمتکشان می‌دانید [که نیستند و دروغ می‌گویید] از سوی دیگر آنها را «خام»، «هیجانی» و «فاقد بلوغ» معرفی می‌کنید و غرب را «منطقی»، «تجربه‌گرا» و «مدرن» می‌نمایانید؟ این روایت آغشته به برتری‌طلبی، ده‌ها سال است که برای مشروعیت‌بخشی به سیاست‌های سلطه و وابستگی استفاده می‌شود؛ ابتدا مردم تحت سلطه «بی‌فرهنگ» معرفی می‌شوند، سپس همین برچسب، توجیهی برای دخالت، تنبیه، تحریم یا مهندسی اجتماعی آنان می‌شود.

نگاه شما، در عین آرامشی که در خاطره‌گویی‌تان نهفته است نقش بنیادی سرمایه جهانی را از صحنه حذف می‌کند. در جهانی که حرکت میلیاردها دلار سرمایه، جابه‌جایی نفت و گاز، تقاطع بلوک‌های نظامی و اقتصادی و رقابت شرکت‌های فراملی تعیین‌کننده است، ادعای اینکه «یک جمله تند» یا «نوع حرف زدن طبقه زحمتکش» می‌تواند سرنوشت مذاکرات، تحریم‌ها یا اتحادهای نظامی را تغییر دهد، چیزی جز پاک کردن صورت مسئله و تحریف واقعیت نیست. بد به حال دانشگاهی که شما در آن تدریس می‌کنید! این گونه روش‌شناسی را در دانشگاه تدریس می‌کنید؟ شما نیز مانند بسیاری دیگر از هم‌طبقه‌ای‌هایتان بجای آنکه ساختار قدرت را در سطح خرد و کلان تحلیل کنید، تقصیر را به گردن زحمتکشان می‌اندازید؛ همان کسانی که نه سیاست خارجی تدوین می‌کنند، نه قراردادی را امضا می‌کنند، و نه سودی از شبکه‌های سرمایه جهانی می‌برند.

این وارونگی روابط واقعی قدرت را پنهان می‌کند اما یک کارکرد سیاسی دیگر نیز دارد؛ اینکه هر مشکلی در روابط بین‌الملل از ساختار سرمایه‌داری جهانی نیست، بلکه از «جاافتاده نبودن فرهنگ مردم» ناشی می‌شود. فراموش کردم! مردم نه! فقط طبقه زحمتکشان. در همین جاست که گفتمان نخبه‌گرایانه سریع‌القلم به شکل عریان خود را نشان می‌دهد. نخبگان (که خود وی اولی بر همه آنان است) خود را «فهم‌کنندگان جهان» معرفی می‌کنند و مردم را نفهم می‌نامند. زحمتکشان نه تجربه تاریخی دارند و نه ظرفیت سیاسی، بلکه عناصری «غیرمتمدن» جلوه داده می‌شوند که سریع‌القلم می‌گوید باید از عرصه سیاست کنار گذاشته شوند.

درخواست دارم به این سوال پاسخ دهید: «سیاست‌های مورد تایید شما در زمینه کالایی کردن آموزش، تحصیل را طبقاتی کرده است. ما این را می‌دانیم. خودتان نیز می‌دانید. بر اساس کدام مبنا طبقه‌ای را که از امکانات آموزشی حذف می‌کنید، در سیاست نیز انکار می‌کنید؟ دوستان شما با این سادیسم پیشرفته خصوصی‌سازی، آموزش را کالایی کرده‌اند، طی این کالایی‌سازی، بخش زیادی از زحمتکشان ایران از این حق محروم شده‌اند و در آینده نیز این روند شیب بیشتری می‌گیرد، حالا پاسخ دهید که تاوان سیاست‌های سادیستی دوستان شما را طبقه زحمتکشان بپردازد؟ آنها با همین سیاست‌ها حذف شده‌اند، در سیاست هم حذف شوند خیال شما راحت می‌شود؟»

۵. عقلانیت سرمایه‌داری یا عقلانیت انقلابی؟

نباید گمان کرد که «عقلانیت» در بیان سریع‌القلم نشانه‌ای از اندیشیدن علمی است. هنگامی که به بطن این تأکید نگاه کنیم، می‌بینیم که «عقلانیت» مورد نظر سریع‌القلم، چیزی جز نام مستعار «حفظ امتیاز» نیست. در گفتمان نخبگانی وابسته به ساختارهای اقتصادی مسلط، عقلانیت به معنای بررسی تضادهای واقعی جامعه، تحلیل مناسبات قدرت، فهم نقش تولیدکنندگان واقعی ثروت نیست و ابداً به آن ربطی ندارد؛ از منظر آنها، عقلانیت انضباط فکری‌ای است که به افراد می‌آموزد چگونه جهان را از منظر طبقه برخوردار تفسیر کنند و چگونه هر صدای معترض را «غیرعقلانی»، «هیجانی» یا «فاقد بلوغ سیاسی» جلوه دهند. وقتی سریع‌القلم و جریان‌های مشابه از «عقلانیت» دفاع می‌کنند، آنچه از آن دفاع می‌شود، استمرار نظم موجود است که در آن طبقه‌ای کوچک از امتیازات پایدار برخوردار است و طبقه زحمتکش یعنی همان طبقه‌ای که نیروی تولیدی جامعه را می‌سازد، باید تحت نظارت، هدایت و کنترل نخبگان باقی بماند. عقلانیت تعریف‌شده توسط این طبقه، عقلانیتی است که از مردم می‌خواهد صبور باشند «تخصص‌گرایی» که در انحصار طبقه سریع‌القلم است را بپذیرند، به نخبگان اعتماد کنند، و از پرسش درباره ریشه‌های نابرابری پرهیز نمایند. این «عقلانیت»، عقلانیت مدیریت‌شده‌ای است که وظیفه‌اش جلوگیری از برهم خوردن ساختارهای قدرت خود طبقه سریع‌القلم است.

اما در طبقه زحمتکشان، عقلانیت چگونه است؟ عقلانیت واقعی یعنی عقلانیتی که سیاست را از دل تضادها و از زاویه منافع توده‌ها می‌فهمد و از دل تجربه طبقات مولد برمی‌خیزد. این عقلانیت نه به دنبال توجیه نظم موجود است، نه به دنبال مهار نیروهای اجتماعی، و نه در پی آن است که مردم را به تماشاگران صامت تاریخ تبدیل کند. عقلانیتی است که تضادهای واقعی را می‌بیند؛ تضاد میان کار و سرمایه، میان تولیدکنندگان ثروت و مالکان ثروت، میان کسانی که جامعه را می‌گردانند و کسانی که از آن سود می‌برند. در این عقلانیت، سیاست بازی تکنوکرات‌ها و عرصه تفاهم‌های پشت پرده نیست، میدان نبرد نیروهای اجتماعی و تقابل منافع طبقاتی است.

عقلانیت طبقه زحمتکشان، برخلاف عقلانیت سریع‌القلم، هرگز مناسبات اقتصادی را از سیاست جدا نمی‌کند. برای ما، سیاست ادامه مناسبات تولیدی است؛ امتداد تضادهایی که در کارخانه، مزرعه، بندر، معدن و شهر جریان دارند. در این چشم‌انداز، هیچ تصمیم سیاسی بی‌طرف نیست و هیچ نظام مدیریتی «فراطبقاتی» وجود ندارد. هر سیاست، انعکاسی از یک منافع اقتصادی و یک جایگاه طبقاتی است. به همین دلیل است که طبقه زحمتکش، باوجود آنکه در بسیاری از موارد از ابزارهای قدرت محروم است، دارای عقلانی‌ترین نگاه نسبت به حقیقت اجتماعی است: این طبقه هر شب با پیامدهای اقتصادی سیاست‌ها می‌خوابد و هر صبح با آثارشان از خواب بیدار می‌شود.

در نقطه مقابل، طبقه‌ای که هستی‌اش با امتیازات تثبیت‌شده گره خورده است، نمی‌تواند به این سطح از عقلانیت دست یابد. این سطح از عقلانیت به هیچ وجه نشان‌گر ضعف فکری یا کمبود سواد نیست (چیزی که سریع‌القلم خطاب به ما زحمتکشان می‌گوید)، بلکه به دلیل وابستگی وجودی است. طبقه‌ای که منافعش از وضعیت موجود تأمین می‌شود، به طور ساختاری ناتوان از دیدن ضرورت تغییر است. حتی وقتی تضادها آشکار می‌شوند، حتی وقتی نابرابری‌ها عریان شده‌اند، حتی وقتی مردم هزینه‌های سنگین تصمیمات سیاسی را می‌پردازند، این طبقه ترجیح می‌دهد همه چیز را «کمبود عقلانیت توده‌ها»، «افراط و تفریط مردم»، یا «ناکافی بودن فهم سیاسی زحمتکشان» معرفی کند. این کنش‌ورزی آمیخته با فاشیسم طبقاتی مکانیسم دفاعی طبقه برخوردار است که با پوشاندن تضادها، با تبدیل بحران‌های ساختاری به مشکلات فرهنگی، و با تقلیل شکاف‌های طبقاتی به «فقدان آموزش»، بقای خود را تضمین می‌کند.

به همین دلیل، وقتی گفتمان نخبگانی می‌گوید «عقلانیت را باید به سیاست بازگرداند»، در حقیقت می‌گوید: «قدرت باید به صاحبان امتیاز بازگردد»، اما عقلانیت موجود در طبقه زحمتکشان که برآمده از دل تجربه زیسته آنهاست به معنای شناختن ریشه‌های واقعی بحران، دیدن پیوند اقتصاد و سیاست و فهمیدن این حقیقت است که تغییر اجتماعی از اتاق‌های دربسته نمی‌آید بلکه از دل حرکت مردم می‌جوشد.

۶. ضرورت بازسازی آگاهی طبقاتی و افشای ایدئولوژی نخبه‌گرا

ضرورت بازسازی آگاهی طبقاتی و افشای ایدئولوژی نخبه‌گرا، یک فرمان تاریخی است حکمی برآمده از نفس‌های فروخورده مردم، از پشت‌های شکسته زحمتکشان، از گلوهای خشکی که سال‌ها صدایشان را دزدیده‌اند. اظهارات سریع‌القلم پژواک دستگاه عظیم قدرت است که دهه‌هاست کارگران، معلمان، پرستاران، بازنشستگان، رانندگان و دیگر اقشار زحمتکشان را از صحنه سیاست عقب زده و سپس همین حذف‌شدگان را «فاقد بلوغ» معرفی کرده است. سخنان او، آینه برهنه یک ایدئولوژی است؛ ایدئولوژی‌ای که می‌خواهد مردم را از آگاهی نسبت به خودشان محروم کند تا انحصار قدرت را در مشت همان طبقه‌ای نگه دارد که به آن تعلق دارد. این گفتمان، مردم را به موجوداتی احساساتی، هیجانی، ناتوان، بی‌خطر و محتاج هدایت تبدیل می‌کند تا دستگاه سلطه بتواند بدون مقاومت، نظم نابرابرش را بازتولید کند و مردم را فقط برای کارکردن بخواهد، نه برای تصمیم‌گرفتن.

در برابر این ماشین غول‌آسای تولید ایدئولوژی وظیفه روشنفکران ستیزگر این است که ریشه‌های طبقاتی این سخنان را از دل خاکستر پنهان‌کاری بیرون بکشد. باید بی‌وقفه نشان داد که نخبه‌گرایی نقابی بر چهره امتیازخواهان است؛ نه به علم تکیه دارد، نه به حقیقت و تنها مأموریتی که دارد آرام کردن مردم و فرمانبردارکردن آنان است. این «عقلانیت» که تبلیغ می‌شود، عقلانیت نظم قدرت است که برای ادامه حیات خود باید دهان مردم را ببندد. در این افشاگری، باید هر لایه پنهان را شکافت از تحقیر فرهنگ و زبان مردم، از مقصر جلوه دادن آنان در بحران‌هایی که خود قربانی‌اش هستند، تا وارونه‌سازی تاریخی‌ای که نقش زحمتکشان را در دفاع از کشور به حاشیه می‌راند و به جایش تکنوکرات‌هایی را قهرمان معرفی می‌کند که در روزهای سخت، در پناه امنیت خوش‌ساخت طبقه‌شان زیسته‌اند.

افشاگری تنها آغاز راه است. گام دوم، برگرداندن حقیقت به جایگاهش است. باید بر این حقیقت پای فشرد که این مردمی که امروز «بی‌صلاحیت» معرفی می‌شوند، کسانی‌اند که بار جامعه را همراه با بحران‌هایش روی شانه‌های خود حمل می‌کنند؛ طبقه‌ای که وقتی دود بحران از هر سو بلند شده، در کارخانه، در بیمارستان، در بنادر، در مدارس، در خطوط تولید و خدمات، قامت راست کرده‌اند تا ایران روی زمین نیفتد. هر جا خطر به دروازه‌های کشور رسیده، این طبقه بوده که سینه سپر کرده است. وارونه ساختن این حقیقت خیانت به تاریخ و خیانت به عدالت است.

وظیفه سوم، بازسازی قدرت سیاسی زحمتکشان است. باید بی‌پرده گفت که زحمتکشان تنها طبقه‌ای هستند که سیاست را از دل زندگی درک می‌کنند. سیاست برای آنان مسئله بقاست: هزینه‌اش را هر روز با سفره‌شان، با اجاره خانه‌شان، با سلامتی‌شان، با جانشان می‌پردازند. این تجربه مستقیم، آنان را تبدیل به خود موضوع سیاست می‌کند اما گفتمان نخبه‌گرایانه این تجربه را خطرناک می‌داند، چون می‌داند زحمتکشان اگر به آگاهی برسند، نظم موجود را واژگون می‌کنند.

و سرانجام، باید با تمام قوا در برابر تلاشی ایستاد که می‌خواهد انحصار قدرت را برای طبقه خود ابدی کند. نخبه‌گرایی سریع‌القلم در ظاهر آرام و علمی است، اما در باطن، پروژه‌ای به شدت ضددموکراتیک است که می‌خواهد مردم را به تماشاگران خاموش تبدیل کند. این گفتمان می‌کوشد با تحقیر مردم، با ساختن تصویری پست از آنان، با مصادره مفهوم «عقلانیت»، حضور مردم در قدرت را خطرناک جلوه دهد. اما حقیقت درست برعکس است. دموکراسی واقعی فقط وقتی آغاز می‌شود که زحمتکشان، این ستون‌های اصلی حیات اجتماعی در قدرت حضور داشته باشند. بدون آنان، سیاست توطئه‌ای است پشت درهای بسته اما با آنان، سیاست به معنای واقعی کلمه، کنشی «جمعی» می‌شود.

بازسازی آگاهی طبقاتی یک ضرورت فوری و حیاتی است. روایت‌های نخبه‌گرایانه از این بازسازی وحشت دارند، زیرا آگاهی طبقاتی ناب یعنی پایان دوره‌ای که مردم فقط کار می‌کردند و دیگران تصمیم می‌گرفتند. سیاست زمانی زنده است که مردم در آن حضور داشته باشند، و جامعه زمانی بیدار است که صدای زحمتکشان در متن قدرت طنین‌انداز شود. این صدایی است که اگر برخیزد، نظم نابرابر فرو می‌ریزد. این صدا باید برخیزد.

 

 

Upgrade to SuperGrok

New conversation - Grok

Loading comment... The comment will be refreshed after 00:00.

Be the first to comment.

Write comments...
or post as a guest